هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


نامه‌ای به گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

فرشته جان، سلام!

می‌دانم که هرگز این نامه به دستت نخواهد رسید و گذشته را نمی‌توان تغییر داد اما بگذار چند کلامی با تو صحبت کنم شاید که التیامی باشد برای امروز!

خوب می‌دانم که این روزها چندان برای تو آرام نیست، خسته‌ای و آرزوهای بسیاری در سرت پرواز می‌کند اما عزیزم، بدان که باید صبورتر باشی که روزهای سخت و طاقت‌ فرسایی منتظرت هستند، روزهایی که خراش‌هایش را تا سال‌ها بعد بر روحت حس خواهی کرد.

کاش می‌توانستم بغلت کرده، دستانت را در دست بگیرم و برای روزهای نیامده دلداری‌ات بدهم ، در گوشت زمزمه کنم که صبورتر باش، خیلی صبورتر، روزهایت سخت اما به سرعت خواهد گذشت و در یکی از روزهای پاییز ۹۸ برای تمام تصمیمات اشتباه، حرف‌هایی زده و نزده، بداخلاقی‌ها و حتی تلاش‌های نکرده افسوس خواهی خورد، هر چند که هیچ‌کس جز من و خدا نمی‌تواند تو را به خوبی درک کند اما ... .

اگر به صورت محالی در سال انتخاب رشته نامه‌ام به دستت رسید خواهش می‌کنم که ترس‌هایت را کنار بگذار، جسورتر باش و ادبیات را انتخاب کن که سال‌ها بعد با حسرت از آن یاد خواهی کرد، اگر نشد حداقل لطفا در دومین سال کنکور به‌جای تجربی و رویای پزشک شدنی که از آن تو نیست ریاضی را انتخاب کن! باز هم متاسفم که نمی‌توانم برگردم و همه‌ی این‌ها را به تو بگویم! می‌دانم بارها می‌شکنی ، خسته می‌شوی اما از پا نمی‌افتی، خودت را باور کن!

راستی سال‌های دبیرستان را غنیمت شمار که روزهای خوب چون باد می‌گذرند و بعدها عمیقا دلت برای دوستانت و فضای کلاس تنگ خواهد شد.

فرشته! لطفا مهم‌ترین توصیه‌ام را جدی بگیر! 

دستان خدایت را محکم بگیر و به او اعتماد کن، رهایش نکن که بدترین ضربه‌ها و ناراحتی‌ها را زمانی تحمل خواهی کرد که در شلوغی آدم‌ها دستان خدا را رها کرده و گمان کردی که او هم تو را به دست فراموشی سپرده و یا قصد ازارت را دارد، چند سال زمان می‌برد تا دوباره خودت را در آغوشش حس کنی و حال دلت بهتر شود اما ... کاش می‌توانستم چون قاصدکی با خبرهای آینده به سراغت بیایم، افسوسم از ناممکن بودن این آرزوها دقیقا به اندازه‌ی افسوسم از ندانستن آینده‌ی این روزهاست.

دختر جان! بخند، بیشتر بخند و سعی کن لبخند را بهتر از پیش یاد بگیری اما نگذار از خنده‌هایت سوء استفاده کنند یا بخاطر دلخوری‌هایی که پشت لبخندت پنهان میکنی به راحتی آزرده‌ات کرده و تو را جدی نگیرند، نگذار که آدم‌ها مهربانی‌‌ و دلسوزیت را به چیزهای دیگری تعبیر کرده و آزرده خاطرت کنند، یاد بگیر که محبت گوهری گران بهاست و نباید به لجن بعضی‌ها آغشته شود.

مراقب خودت باش

دوستت، فرشته ۲۲ ساله‌ی امروز

+ ممنونم از جناب یک مسلمان و نسرین عزیز بابت دعوتشون :)

من شخص خاصی رو اسم نمی‌برم، به جاش هر کسی که این پست رو میخونه از طرف خودم دعوت میکنم :)

++ فرشته‌ی چند روز پیش هم اینجا به یاد همتون بود :)

به به...

زیارت قبول

 

میشه ما رو فراموش نکنید لطفا؟

ممنونم، روزی خودتون ان‌شاءالله

اتفاقا چون سفارش کرده بودید برای شما و یکی، دو نفر دیگه جداگونه زیارت کردم :)
البته الان مشهد نیستم، یکی از شهرهای اطرافم

سلام

زیارت قبول

سلام
خیلی متشکرم :)

همیشه پدرم میگفت دانشگاه مثل خونه خالست اما با وجود اینکه دانشگاه تو شهر خودم بودم ترم اول دانشگاه خیلی برام سخت گذشت خیلی سخت . حتی به پدر میگفتم این چه دروغی بود میگفتی 

تا اینکه به محیط عادت کردم  و چم و خم دانشگاه رو یاد گرفتم و دیدم از خونه خاله هم راحت تره. اینو گفتم تا کمی از دلهره ای که میدونم دارین کاسته بشه.

 

اگه بازم مشهد رفتین التماس دعا دارم 

اون روز عکس حرم رو که تو کانال گذاشتین،به موقعیتتون غبطه خوردم

کلاس‌هام شنبه شروع میشه، یه خرده بابت درس‌ها استرس دارم چون به هر حال درس و محیط جدیده ولی خب فکر کنم از پسش بر بیام ان‌شاءالله :)
بقیه‌ی مسائل هم که ... ان‌شاءالله حل میشه و مشکلی پیش نمیاد :)

حتما، هرگاه رفتم نائب‌الزیاره‌ی دوستان خواهم بود :)
خودمم اخرین بار سال ۹۲ رفته بودم تا باز امسال قسمت شد، ان‌شاءالله روزی خودتون :)
پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۸ , ۱۳:۰۸ دچارِ فیش‌نگار

متشکریم از فرشته ی چند روز پیش

تازه امروز هم تو امامزاده یادتون کردم (#ریا_کار) :دی

+ خواهش میکنم :)

خوشحالم که ادبیات نخوندی، چون فکر می کنم ادبیات خوندن آدم رو از درک عمیق خیلی چیزا دور می‌کنه. ادبیات رو باید به شکل غیرآکادمیک دنبال کرد. 

ممنونم بابت نوشتنت. امیدوارم روزهای پیش رو طلایی باشه

ولی خودم فکر می‌کنم ادبیات بیشتر با روحیاتم کنار می‌اومد، هر چند ادبیات همش شعر و داستان نیست :) اره موافقم که علایق رو باید جدا و با دل دنبال کرد، وقتی کمی اجبار قاطیش بشه کم‌کم میلت بهش کم میشه.
خواهش میکنم عزیزم، ان‌شاءالله برای همه همین‌طور باشه :)

چقدر خوب میشه اگه به خدا اعتماد کنیم ... 

 

چه عکس قشنگیه ، زیارتتون قبول :)

اوهوم :)

ممنونم، سلامت باشید :)
پنجشنبه ۱۸ مهر ۹۸ , ۱۶:۰۴ دچارِ فیش‌نگار

احسنت بر شما دوست گرامی و همراه قدیمی

زنده باشید :)

توجه کردی اکثرا گذشته رو کتک زدن با این چالش؟! :))

امیدوارم و حال و آینده ات شیرین ترین و دلچشب ترین گذشته رو برای فرداهات بسازند و یادآوریش لبخندت برا کش بیاورد. :)

اره، چون الان دیگه تقریبا میدونیم چکار کردیم :))
ممنونم عزیزم، برای تو هم همینطور :**

زیارت قبول عزیزم :*

ممنونم جانم :*

جذابیت ماجرا اینجاست که همه ی ما سعی داریم به خود گذشتمون بگیم که یکم با خودمون مهربون تر باشه و یکم بیشتر با دلش راه بیاد 

 

+سلام :)

اره؛ انگار همه‌مون از رفتار گذشته‌مون آنچنان راضی نیستیم که خب این حاصل تجربه است، شاید تا زمانی که گذشته رو پشت سر نمی‌ذاشتیم نمی‌تونستیم امروز اینطوری روی منبر نصیحت بریم.

+ سلام :)
+خیلی عذر میخوام بابت بی‌جواب موندن کامنتتون، همین الان تو مرور کامنت‌هام متوجهش شدم :)

فرشته فرشته.... فقط میتونم بگم با خوندن حرفات خودم هم تصور کردم و بغضی شدم،،،دعا می کنم آینده ی مهربون تری داشته باشیم و گذشته ی پر از حرف و حرف و رویاهای در سر و تلاش های نصفه نیمه و حس خلا داشتن بره یه گوشه ی تاریک بزاره حال قشنگتری بسازیم 

انشاالله به حق این روزا

عزیزم، زندگی هر چی که میره جلوتر بیشتر می‌فهمم که میگذره؛ بد و خوب رد میشه فقط باید صبر و البته تلاش کنی تا روزهای بد بدتر نشن و روزهای خوب بهتر بشن :)
امیدوارم، امیدوارم آینده‌ی بهتر و قشنگ‌تری منتظرمون باشه :)

راستی تو چکار کردی؟! :)

کاش ده‌سال پیش من ده‌سال پیش تو رو می‌شناخت و دوتایی می‌زدن پس کله‌ی هم و‌ می‌رفتن ادبیات می‌خوندن...هعی...

حیف که وقتی کاش‌ها رو بکاریم سبز نمیشن، وقتی به خودمون میایم که زمان گذشته ...

ممنون از اطلاعات خوب شما

خواهش میکنم :|
خرید سگ ارزان پودل
خرید سگ آپارتمانی بیچون فرایز
خرید سگ نگهبان دوبرمن
خرید سگ نگهبان
من اهل سگ داشتن نیستم کلا :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan