هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


شمشیرت را غلاف کن!

《هیچ وقت خودتون رو با بقیه مقایسه نکنید》 ؛ 《شما چکار به مردم و بقیه دارید؟ آدم نباید خودش رو با کسی مقایسه کنه》 و ...
این جملات را در انواع و اقسام موقعیت‌ها ازش شنیده بودم ، در جاهای صحیح و ناصحیح، حتی وقتی طرف مقابلش از موضوعی خجالت می‌کشید و در مقام رفع بر می‌آمد.
حال اما همین او را دیده‌ام در جایگاه مشابه، فلان چیز را بخرم و فلان کار را انجام بدهم که مبادا پیش فلانی زشت بشود، کوچک بشوم و ... ؛ هر بار هم که دیده‌ام کسی در جایگاه قبلی خودش ظاهر شده و جمله‌ی "تو چکار به فلانی داری؟ خودت رو ببین" را گفته است با "نه این موضوع فرق داره، به هر حال زشته، آدم که نباید پیش بقیه زشت بشه" پاسخش را داده!

این روزها نشسته‌ام به تماشا!
 همه‌ی ما تا وقتی در موقعیت و جایگاه آدم‌های اطرافمان نباشیم، تا وقتی خودمان مستقیم با بعضی از مسائل برخورد نکرده‌ باشیم نظریه پردازهای قابلی هستیم، انواع و اقسام مشاوره‌ها، پند و نصیحت‌ها و ایده‌های متنوع را به طرف مقابلمان حواله می‌دهیم اما همین که خودمان در شرایطش باشیم دنیا زیر و رو می‌شود، به تقی وا می‌رویم، بهانه و توجیه و حاشا هم که همیشه دیوارشان بلند است، اصلا چه کسی می‌تواند حریف استدلال‌ها منطقی ما شده و شرایط بغرنج‌مان را درک کند؟

پایم را عقب‌تر می‌گذارم، کلاه قضاوتم را از سر بر می‌دارم، دستکش‌های نسخه پیچی برای دیگران را به گوشه‌ای پرت می‌کنم [ که ترک عادت موجب مرض است و یقین باز خواسته و ناخواسته به سراغشان خواهم رفت] و سرم را به نشانه‌ی شرم پایین می‌اندازم!
چندبار خارج از گود برای دیگران منبر رفته‌ام اما وسط میدان خودم قافیه را به نصایحم باخته‌ام؟!

يكشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۹ , ۰۱:۲۹ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

حتی یه جاهایی خودم میدونستم خارج از گود باشم چه نسخه‌ای می‌پیچم! ولی بازم نمی‌شد اعمالش کنم.

اینکه خدا دو تا چشم داده و دو تا گوش ولی یه دونه زبون، بی‌حکمت نیست!

اره دقیقا، میدونستیم پیشنهاداتمون برای بقیه چیه ولی خودمون از پسش بر نمی‌اومدیم!
هووم، پشت هر چیز حکمیته :)

بله بله! به عمل کار برآید... صدی نود آدما نوبت خودشون که میشه خلاف حرفای خوشگل خودشون رفتار میکنن.

جالبه که کلا اهل درس گرفتن و این چیزها هم نیستیم گویا!

به قول قدیمیا می‌شینیم لب گود و می‌گیم لنگش کن. یا به قول جدیدیا، اگر راست می‌گی بیا چهارتا قدم با کفش‌ها راه برو، بعد پیشنهاد بده.

 

هووم، آدم‌ها گودهاشون با هم فرق میکنه اخه، ولی ما یا اینو کلا نمی‌فهمیم یا اینکه دیر می‌فهمیم!

دیشب گفتم ترسم از مبتلا شدن به چیزیه که یه زمانی تقبیحش می‌کردم. به نظرم کم باشن آدمایی که قضاوت نکردن بقیه رو. 

سر منم بارها اومده!
کمن، خیلی کم!

وی شمشیرش را غلاف کرده و صحنه را ترک میکند:)

خوبه؛ باشد که پند گیریم :))

سلام.

امام معصوم علیه السلام فرمود

سرزنش نکردی مومنی را به خاطر عملی مگر اینکه به همان عمل مبتلا می شوی

سلام
بله:)
 البته صرف مقایسه نکردن توصیه‌ی خوبه بستگی داره کجاها استفاده بشه :)

تا وقتی چشم داریم که میبینیم خیلی چیزای دنیا رو نمیتونیم عمیق بپذیریم💜

همین چشم البته دریچه‌ی دیدن عمقه،گاهی فقط باید دید و تجربه نکرده درس گرفت!

قشنگ به گوشمون فرو رفت !

امیدوارم به گوش خودم هم بره!

خیلی از این شرایط برای همه ما پیش اومده ولی کو گوش شنوا؟
کی قراره درس بگیریم رو دقیق نمیدونم
اما اینو میدونم که همیشه وقت لازم نیست کاش زودتر بفهمیم زندگی همین لحظه هاست

 

البته یه پیشنهاد:

اگه وقت داشتید کتاب تمرین نیروی حال رو از اکهارت تول مطالعه کنید
خلاصه‌ی کتاب نیروی حاله ولی بازهم تاثیر بخشه :)

زندگی ... گاهی البته بهتره امیدوار باشیم که زندگی پسِ فرداهاست، شاید اینجوری امید برای ادامه دادن بیشتر بمونه!

یکی دوتا کتاب نیمه تموم دارم، بخونمشون میرم سراغش، مرسی بابت معرفی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan