چهارشنبه ۱۵ تیر ۰۱
این روزها گاهی به خدا فکر میکنم؛ البته بیشتر منظورم از خدا نوع ارتباط با اوست.
به اندازهی تکتک تارهای سیاه روی سرم، تلاش آدمها برای دفاع از خدا را دیدهام، حتی تلاشهای خودم را. اما این روزها فکر میکنم و هربار میرسم به نتیجهی «عجب کار بیهودهای».
در دنیا به اندازهی تکتک موجودات زنده خدا هست. خیلی از خداها در ظاهر یکسانند ولی در باطن نه! انگار هر آدمی یک خدای شخصیسازی شده برای خودش دارد، برای خودِ خودِ خودش. خدایی که من دارم با خدای فرد x متفاوت است و خدای x با خدای y. احتمالا از همهی آنها که بپرسی قائل به یکتایی خدایند اما غوصی میان اعتقاداتشان که بروی میبینی بین خدای یکی تا دیگری هزاران خدا فاصله است.
خدای یکی عادلتر است، خدای یکی جبارتر، خدای یکی رحیمتر، خدای آن یکی هم ستارتر. عجیب است نه؟! ولی واقعی است.
این را وقتی فهمیدم که با خدایم دعوایم شد، از آن دعواهای حسابی، من طلبکار بودم، خدا بدهکار، میخواستم طلبم را وصول کنم، جواب میخواستم و خدا نداشت، احتمالا در آن لحظات خدای من داشت با نگاهی غمگین به حال مخلوقش نگاه میکرد و برایش غصه میخورد، شاید هم داشت به رنج عظیمی که روی سینهاش گذاشته بود نگاه میکرد و با خودش حساب و کتاب میکرد که کدام یک عادلانه بوده و کدام یک نه. خدای x اما از من عصبانی بود چون من عصیان کرده بودم، عصبانی بود و میخواست عذابم کند چون من حرفهای کفرآمیز زده بودم، قهرش گرفته بود چون من بندهی بدِ ناسپاس و بدکاری بودم! راستش را بخواهید همان شب برای همیشه با خدای x کات کردم، خدای دائم پرخاشگر و عصبانی که منتظر اشارهای برای نزول بلا باشد و یکبار به اعمالش فکر نکند را نمیپسندم، خوشم از خدایشان نمیآید، تصمیم گرفتم به خدای x کافر باشم.
چند روز بعد باز برای آشتی با خدایم پیش قدم شدم، البته بیشتر منباب فرصتی برای جبران بود، نمیخواستم رابطهی نیم بندمان تمام شود.
میفهمید چه میگویم؟ ترجیح میدادم خدایی داشته باشم که وقت شادی شاکرش باشم و وقت غم زانوهایم را بغل بگیرم و بگویم که دارم درد میکشم، درمان کردن بلدی؟ ترجیح میدادم خدایی داشته باشم که عین دو دوست روزهای قهر و آشتی، پستی و بلندی داشته باشیم ولی در انتها باز هم چیزی بینمان باشد که به حرمتش نخواهم برای همیشه تمام شود.
خدای من کمی معطل کرد ولی قدمهای مثبتی برداشت، من هم آرامتر شدم، حالا شاید کمی از هم دلخور باشیم، من هنوز هم جوابهای زیادی از او طلب داشته باشم و او پاسخهای زیادی را بدهکار، گاهی او بی انصاف خطابم کند و گاهی من، ولی قهر نیستیم و همین هم بعد از مدتها نکتهی مثبتی است.
خدای x ولی عصبانیست، خدای x غفار است و میبخشد اما با منت، هزار راه توبه و هزار مرحلهی استغفار دارد تا ببخشد، خدای x همیشه طلبکار است و اصلا فکر نمیکند چیزهایی هست که ممکن است به مخلوقش بدهکار باشد.
من راستش هنوز هم از خدای x خوشم نمیآید، چون کلا از نگاه از بالا به پایین خوشم نمیآید. خدای x همیشه محق است، زیر بار هیچ چیزی نمیرود، اگر خوبی در کار باشد از اوست و اگر بدی باشد از خلق! خدای x هیچ وقت روبروی مخلوقش نمینشیند و چند کلامی به حرفهایش گوش کند، خدای x دائم عصبانی است، با یک کلمه پرخاشگری هیزمهایش را آماده کرده است که به قعر جهنمش تبعیدت کند. اگر هزار جور زمانه کشیده باشی و شاکی باشی از تصمیماتش باز هم مقصرت میکند، خلاصه که خدای x انگار زیربار تصمیمات خودش هم نمیرود، با این حال x معتقد است خدایش بینهایت مهربان است، البته که شاید باشد، اما احتمالا فقط برای x.
خدای x برای من گاهی شبیه خدای داعش و طالبان و ... است. خدای y و z و d هم شاید با خدای طالبان متفاوت باشد اما با خدای من هم متفاوت است. مثلا خدای j برایش اصول پوشش از دزدی، از فقر، از محرومیت، از ظلم و عدالت مهمتر است، یا خدای z همین که روزی ۵ بار برایش نماز بخوانی بهشتت را تضمین میکند.
اینجا ممکن است از حرفهای من برداشت اشتباهی داشته باشید، اشتباه نکنید، من نمیخواهم بگویم خدای x و j و z و d و f و ... بد یا خوباند (من فقط صلاحیت حرف زدن در مورد خدای خودم را دارم نه خدای مردم مگر در مواردی که خدایشان به من ضرری وارد کند.)، تاکیدم فقط بر مسئلهی تفاوت است، آن هم نه تفاوت در ذات بلکه تفاوت در شناخت آدمها.
این وسط آدمها وقتی به رابطهی شکرآب یکی با خدایش میرسند بر خودشان واجب میدانند که تلاش کنند و انرژی بگذارند که از خدای خودشان، که فکر میکنند خدای دیگری هم هست، دفاع کنند. پیچیده شد.
اگر ادعاهایشان را نپذیری انگ مشرک میزنند، بپذیری هم واویلا! کوچکترین برخوردی با خدای خودت قهر خدای آنها را در پی دارد و باید به مخلوقاتش جواب پس بدهی که مشکلت با خدای آنها چیست!
خلاصه که انگار گیر کردهام وسط طایفهی هزار خدایی و « از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود».