هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


اگر چُنان نماند چه؟!

آدم‌‌های زیادی را می‌شناسم، آدم‌هایی با افکار و نظرات و سلایق متفاوت، آدم‌های راضی و ناراضی از زندگی، آدم‌هایی که روزی گمان نمی‌کردند به اینجا برسند.
«الف» ۳_۴ سال با همسرش در حال آشنایی بود، دوستش داشت، همه می‌دانستند که شرایط ازدواج ندارد ولی دارد تمام تلاشش را می‌کند. چند سالی‌ست که ازدواج کرده اما حالا به زبان بی‌زبانی می‌گوید که راضی نیست، البته اگر مستقیم از ازدواجش بپرسی می‌گوید راضی‌ست اما بارها اشاره کرده که ازدواج آن چیزی که فکر میکنی نیست، سختی‌اش زیاد است و چندان هم نمی‌ارزد. یکبار می‌گفت شاید اگر برمی‌گشت تصمیم دیگری می‌گرفت.
«ب» ازدواج کرده، با دختری ۱۷_۱۸ ساله، اختلاف سنی‌شان حدود ۸_۱۰ سال است، روز اول عاشق و معشوق اما حالا بعد از ۱۰ سال زندگی و یک فرزند دعوا پشت دعوا، هر روز چند گام نزدیکتر به طلاق، می‌گویند تفاهم ندارند، اختلاف سنی‌شان زیاد است و حرف و فکرشان به هم نمی‌خورد.
«پ» عاشقانه ازدواج کرد، اما بعد از ۱۰ سال زندگی بالاخره جدا شد، می‌گفت به هم نمی‌خوریم، تفاهم نداریم، متفاوتیم.
«ت» سال‌هاست ازدواج کرده و بچه دارد، عاشقانه نبوده ولی مثلا عاقلانه بوده، دارند زندگی می‌کنند اما راضی نیست، همه می‌دانند اگر مانده هم بخاطر بچه‌هاست.
و ...

مادر اغلب این‌ها را می‌شناسد، ولی هنوز هم وقتی اصطلاحا کسی در خانه را می‌زند چه موافق باشد چه مخالف می‌نشیند به نصیحت، به اینکه ازدواج خوب است و همه باید ازدواج کنند، آدم باید در جوانی فکر روزهای کوری و پیری و تنهایی‌اش را بکند، تا جوانی و خواستگار زیاد است باید انتخاب کنی وگرنه ناچاری به انتخاب‌های اجباری و 
... .
اما من هربار به زندگی‌های دیده و نادیده‌ام فکر می‌کنم، به پستی و بلندی‌ها، به عاشقانه‌هایی که سرد شد، به دل‌های گرمی که یخ زد. نمی‌گویم تمام ازدواج‌ها ناموفق است، نمی‌گویم زندگی خوب ندیده‌ام اما نمیدانم وسط این بازار آشفته‌ی زندگی، میان‌ این سردرگمی همیشگی، چقدر میتوان به آینده امیدوار بود؟ چه کسی تضمین می‌کند که عاشقانه یا عاقلانه‌هایمان از بین نرود؟ اگر چندسال بعد رسیدیم به همان‌جایی که بقیه روزی ایستادند و فریاد کشیدند که نمی‌خواهند چه؟! دلبستن به دل‌شکستگی‌های بعدش می‌ارزد؟ قلب‌های شکسته‌ی ما طاقت هزار باره ترک خوردن را دارد؟! اگر رفتیم و به حکم عقل، به اجبار، با درد ایستادیم چه؟! اگر رفتیم و دل‌مان با ما نبود، اگر رفتیم و احساس تنهایمان گذاشت اما ناچار به ماندن بودیم چه؟! 
از خودم می‌پرسم، بارها و بارها، این رفتن‌ها، این عاشقانه‌ها، عاقلانه‌ها، شور و هیجان، اگر نماند و دست کشید و رفت چه؟! 
می‌ارزد؟

+ در کامنت‌های کانالم نسرین نوشته بود که حناق گرفته‌اند از بس با کامنت‌دونی بسته روبرو شده‌اند، بازش کردم. اینجا را هم کمی باز می‌کنم، ضمنا اگر در مورد پست‌های بسته نظری هست همیشه خوش‌حال می‌شوم که بشنوم. :)
میدونی منم دقیقا بخاطر جدایی آدمای نزدیکی که میشناسم از ازدواج میترسم با اینکه قبول دارم اگه ازدواج، با فرد درستش باشه خیلی چیز خوب و باحالیه اینجوری یه رفیق باحال داری که همیشه کنارته و خیلی بهت نزدیکه خیلی قابل اعتماده و خب این فوق العاده است خیلی فوق العاده است ولی اگه آدم اشتباهی باشه ممکنه جای رفیق با دشمنت بری زیر یه سقف و بیا درستش کن.
آره، و تشخیص آدم درست سخته، اصولا هیچ‌کس اولش نمیخواد با یه آدم اشتباهی ازدواج کنه، همه با فکر درست بودن ازدواج میکنن و تهش میبینن نه نیست، و اگر دوستت، بهترین دوستت، این دوست فوق‌العاده فقط چندسال فوق‌العاده بود چی؟ اصلا اگه دیدیم فقط از دور فوق‌العاده بوده چی؟! این شک‌ها خیلی ترسناکه، خصوصا اگر دیده‌هات حاکی از این باشه که همیشه قرار نیست فوق‌العاده، فوق‌العاده بمونه، دوستت هم میتونه گاهی دشمنت بشه.
درسته حرفت
البته که من منظورم این نبود که با رفیق مون ازدواج کنیم منظورم این بود که طرفت درست باشه یعنی آدمی باشه که آدم مناسبته و بعد ازدواج قبل از این که همسرت باشه رفیقت باشه.
نه نه منم منظورم این نبود که با دوستت ازدواج کنی، منظورم این بود که همسرت میتونه سالهای ابتدایی بهترین دوستت باشه یا از دور تصور کنی که میتونه بهترین دوستت هم باشه ولی سالهای بعدی دیگه خبری از بهترین نباشه، یا حتی تبدیل به دشمن هم شده باشه.
از نظر من توو یه زندگی که نرمال شروع میشه و دو طرفش نرمالن و اگر اینم در نظر نگیریم که سرنوشت ممکنه چیزای غیر منتظره بذاره جلوی آدم، توو شرایطی که همه چیز نرمال آغاز میشه برای ادامه ی اون زندگیه نرمال به شکل موفق، یعنی برای موفق ادامه پیدا کردنش همه چیز برمیگرده به خود آدم. دقیقا خود آدم نه حتی طرف مقابلت. حتی اگر طرف مقابلت توو زندگی مشترک اگر عددش از صفر تا صد، بیست هم باشه، یعنی بیستش رو توو زندگی مشترک گذاشته باشه اما اگر تو تلاش کنی صد خودت رو برای زندگی بذاری اون زندگی هیچوقت خراب نمیشه، هیچوقت میزان عشقش کم نمیشه. اما مشکل دقیقا همینه که همه میخوان طرف مقابلشون کاری کنه و تلاش کنه.
سرد شدن یه زندگی یه شبه پیش نمیاد. آدما زیر سقف مشترک ذره ذره طرفشون رو خسته میکنن و یه بار وسطا برنمیگردن ببینن چجوری دارن ذره ذره نابود میکنن چیزی رو که ساختن.
سلام :)
من همیشه به این باور دارم که موقع اختلاف و خراب شدن و ... هیچ‌وقت ۱۰۰٪ ماجرا تقصیر یک نفر نیست، همیشه هر دو طرف به درصدهای مختلف مقصرن.
اما پذیرش اینکه خراب شدن یک زندگی فقط به خود فرد بستگی داره رو نه. هر کسی در قبال کنشش منتظر یک عکس‌العمله، کسی که ۱۰۰ خودش رو گذاشته فکر نمیکنم تا ابد دوام بیاره که ۱۰۰ بذاره اما طرف مقابلش فقط ۲۰ بذاره و این ۲۰ رو مثلا ۳۰ نکنه. در واقع کسی که ۱۰۰اش رو گذاشته عادلانه است که بخواد طرف مقابل هم برای رسیدن به ۱۰۰ تلاش کنه، توقع تلاش دو طرفه منصفانه نیست؟!
بند آخرت رو کاملا قبول دارم، سرد شدن زندگی حکایت همون قورباغه است که یواش یواش پخته میشه و نمی‌فهمه چون بی‌حس شده.
آره این احتمالات ترسناکن
خیلی
الف...دیشب همین حرف را دختر عموی کوچیک تر از خودم هست رو گفت.
ب..ج..د..ه...پر شدن تو تمام اقوام و آشنایان و اگر کمی افکارت را بگی میگن همه آدما مثل هم نیستند و اینقدر نگو آشنا بده و غریب خوبه..به قول تو آره قبول داریم.همه خوب و بد هتند و نمیشه گفت کی خوبه مطلقه و کی بد مطلق.اما بالاخره افکارمونه و بدیش اینه که اجازه نمیدن بیانشون کنیم و جمع بندی
هیچ‌کس به نظرم مطلق خوب یا مطلق بد نیست، همه یک درصدی از دوتاش هستن، ولی با مقادیر متفاوت، گاهی هم ممکنه مقدار خوبه بچربه به بده، ولی اون آدم آدم تو نباشه.
افکارمون رو باید بگیم،حتی اگه مخالفش باشن، باید افکار دیگران رو هم بشنویم و سعی کنیم گره‌های ذهنمون رو باز کنیم، این چیزیه که فکر میکنم. :)
شاید هم آدمها انتظار دارن ازدواج معجزه کنه و تماما آرامش به ارمغان بیاره برای دو طرف. چه عاشقانه چه عاقلانه ازدواج هم میتونه مرحله ای از زندگی باشه، توقع اینکه دو شخص عین هم باشند خیلی غیر معقوله همانطور که مادر و پدر و فرزند یک خانواده هم خیلی شبیه هم نیستن ولی پای عشق ذاتی که دارن میمونن. تو زندگی مشترک هم باید ایستاد، طرف مقابل رو نباید دختر یا پسر مردم دید و غریبه تصورش کرد وقتی ما عقل و دلمان رو یه جایی با همدیگه تلاقی میدیم و انتخابی میکنیم بهتره برا پرورش این حس همواره در تلاش باشیم و شریک زندگیمون رو جدا از خودمون ندونیم. زندگی چه با ازدواج و چه بی ازدواج بالا و پایین زیاد داره و بنظرم تنها تفاوتش با مجردی اینه که وقتی مجردیم توقعی نیست و میجنگیم ولی متاهل که میشیم شرایط فرق میکنه مدام توهم درک نشدن و کاستی در حقمون احساس میکنیم. فرزندم خلاصه که ازدواج خیلی هم ترس نداره این آدما هستن که زیادی به ثباتش اهمیت نمیدن. البته شرایط اقتصادی و اجتماعی و... هم تاثیر زیادی رو ثباتش داره.
نه راستش فکر نمیکنم همه توقع معجزه داشته باشن، ما هیچ‌کدوم خدا یا پیامبر نیستیم که بخوایم با یه حرکت معجزه کنیم، حتی توقع تشابه کلی رو هم فکر نکنم کسی داشته باشه، به هر حال دوتا فکر و جسم جدا نمیتونه یک حاصل کاملا مشترک بده، ولی گاهی یهو حجم تفاوت خیلی بیشتر از حد تصور میشه، گاهی میری وسطش می‌بینی اشتباه کردی، یهو می‌بینی اشتباه شناختی. در واقع حرف اصلی من همینه، اگر اشتباه شناختیم چی؟ این ریسکه ترسناکه یه خرده، اینکه تلاش کنی و ببینی به نتیجه نمیرسه. کسایی که درست انتخاب میکنن و حالا میدونن درسته و در تلاش برای مدیریت تفاوت‌هان بیرون از این دایره هستن.
ولی اره، به هر حال پستی و بلندی‌های زندگی رو باید پذیرفت و آدمی ناچاره بره توی دلش، حالا چه با یکی دیگه، چه تنهایی.
بله بله اقتصاد و فرهنگ و اجتماع خیلی بیشتر از تصور روی ثبات زندگی، فکر، اخلاق و زندگی تاثیر دارن واقعا 🥺
1- علّت طلاق باید را باید یافت؛ باید آسیب‌شناسی بشود! علّت بعضی از طلاق‌ها برمی‌گردد به آسیب‌هایی که از طریق تبلیغات ماهواره‌ای و فضای مجازی رخ می‌دهد؛ اینکه زندگی‌ها را آنچُنانی‌که هست، نشان نمی‌دهند. همه این داستان را می‌دانیم و نیازی به شرح و تفصیلش نیست. می‌دانیم که نمایش‌هایی که یک‌عدّه بیمار، عاشق‌مآبانه در اینستاگرام انجام می‌دهند، چه بلایی سر زندگی‌ها آورده.
یکی از این‌ها را می‌شناسم... زنیست که زندگی‌اش آشوب است؛ طوفان است؛ کلّی بدهی دارد، امّا همیشه شوهرش را به آغوش کشیده و عکس‌های آنچُنانی می‌گذارد. کلّی از این و آن قرض می‌کند می‌رود کیش و فلانجا و فلانجا و فقط پُز می‌دهد. ملّتی هم که آن‌ها را می‌بینند، فقط غبطه می‌خورند که «بله! فلانی خیلی خوش‌بخت است؛ شوهرش را دوست دارد؛ شوهرش عاشقش است» امّا ما می‌دانیم که خون شوهرش را توی شیشه می‌کند که باید برایم فلان امکانات را ترتیب بدهی و امثال آن.

2- یکی دیگر از علّت‌های طلاق، تهاجم فقرِ ناگهانیست که مردم را بلعید و هیچ دلخوشی‌ای برایشان باقی نذاشت.

و امّا این‌ها علّت و دلیل نمی‌شوند به اینکه شما ازدواج نکنید؛ آن‌هم صرفا بخاطر اینکه یک‌عدّه شکست خورده‌اند. می‌توانید از همان وهله‌ی نخست، پایه‌ریزی را محکم کنید. این جوانان اجخ وجخ را خط بزنید و البته نوشته‌های شما حاکی از شخصیت پخته و عقل رسیده‌ی شماست، و خودتان بهتر می‌دانید.
با وجود اینکه فضای مجازی و تصوراتی که به آدم‌ها میده به شدت اثرگذاره و خصوصا تو این چندسال گذشته بلاگرها گند زدن به همه چیز ولی این نارضایتی فقط توی زندگی نسل جدید نیست، نسل‌های قبل‌تر هم باهاش درگیر بودن.
خیلی شنیدم که آمار ۵۰ سال پیش خیلی کمتره و اصلا اون موقع طلاق قباحت داشت و ... ولی واقعا توی همون قدیم چقدر از آدم‌ها از زندگیشون راضی بودن؟! تو چقدر از زندگی‌های ۱۰۰ سال و ۵۰ سال پیش عشق و علاقه مفهومی داشته؟ باور کنید خیلی کمتر بوده، در واقع چون طلاق و ... زشت بوده خیلی‌ها مجبور به سازش بودن.

فقر و درآمد خیلی فاکتور مهمیه، در واقع وقتی فقر زیاد میشه تلاش برای رفعش بیشتر میشه، تلاش بیشتر، زمان بیشتر، خستگی و دوری و فاصله‌ی بیشتر هم میتونه سردی بیاره و البته تفاوت سطح توقعات از زندگی و آنچه هست هم دخیله.

بیشتر تاکیدم روی ترسه، به اینکه برای من و خیلی‌های عین من سخته با چندتا فاکتور کلی که همه بهش معتقدن کسی رو پذیرفت، ریسک کردن سخته، باور کردن سخته و ... . هر کسی به نسبت خودش قاعدتا تلاش میکنه پایه‌ها رو محکم کنه، اونهایی که به شکست رسیدن هم فکر میکردن پایه‌هاشون محکمه ( هر چند شاید از نظر ناظر بیرونی نبوده)، هیچ کس برای شکست وارد یک زندگی نمیشه، در واقع تا داخلشی و اصطلاحا گرمی فکر میکنی خوبه، زمان که بگذره به نتایج پایدارتری میرسن.
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
**** حق بود این بار ما به نشانه اعتراض کامنت ندیم. :))
:))))
حتی اجازه داری در وبلاگ تحصن کنی. :))
چیزی که من فهمیدم اینه که برای همرنگ بقیه نشدن هر دو طرف باید تلاش کنن. تلاش یک طرفه راه به جایی نمی‌بره. اگر می‌خواییم عشق‌مون زنده بمونه و نفس بکشه و بعد ده سال هم حالمون باهاش خوب باشه، باید برای هزینه کنیم، براش وقت اختصاص بدیم و رسیدگی کنیم.

+خوشحالم که حرفم کارگر افتاده:)
دقیقا دقیقا، مثل نهالی که برای بزرگ شدن نیاز به رسیدگی داره، نیاز آب و نور برای ادامه‌ی حیاتش داره، درخت هر چقدر هم بخواد به تنهایی رشد و ایستادگی کنه تا وقتی بهش آب نرسه نمیتونه سرپا بمونه.

+ :)
منم پیش از ازدواج همین ترسا رو داشتم اما بعدش با خودم گفتم به امتحانش میارزه! :)
با خودم گفتم اگرم چنان نماند جدا میشم و میشم همون مجردِ قبلی! ممکنه بگی پس قلبِ شکسته ت چی؟ اونوقت در جوابش می گم واسه کسی مثه من که نیاز اولش تو زندگی عشقه، حتی تو مجردی هم اون شکست ها برام اتفاق میافتاد....
بستگی به شخصی داره که به آدم میخوره، گاهی قانعت میکنه که به خودت بگی می‌ارزه و گاهی قانعت میکنه که به خودت بگی به امتحانش نمی‌ارزه، برای منی که خیلی کیس‌ها و آدم‌ها الان با هم فرقی ندارن چون احساسی بهشون ندارم اون دختر سرتق نشسته که میگه خب که چی؟ خب اگه همونی نبود که باید باشه با دلم چکار کنم؟ برای یکی هم نه. این چیزیه که توی متن نگفتم و شما کاملش کردید، آدم‌ها با هم متفاوتن، نیازهاشون، ریسک پذیری‌شون و حتی میزان ترسشون و نمیشه براشون نسخه‌های یکسان پیچید.
ببین به نظر من با چهار تا ازدواج خوب و چهار تا ازدواج بد نمیشه به این نتیجه رسید که ازدواج خوبه یا بد. الف اگر راضی نیست تو ازش نپرسیدی نگاهش به ازدواج چیه. معیارهاش چی بوده و این احساس نارضایتی از کِی و بخاطر تغییر کردن چه معیارهایی شکل گرفته، نمیدونی اون چه تلاشی در جایگاه خودش کرده یا نه. میدونی چی میخوام بگم؟ از اینکه چقدر احساس نارضایتیش عادلانه بوده.
زمانی میتونی نتیجه چهار نفر آدم رو به یک مقوله کلی تعمیم بدی که از جزییاتی که باعث شدن اون نتیجه به دست بیاد هم مطلع باشی. و به نظرم اگر فرصت و علاقش رو داشته باشی اصلا میتونی راجع به این مسئله یه پژوهش گسترده انجام بدی و مطمئن باش خیلی خواننده و مخاطب هم خواهد داشت. بشینی پای حرفای افرادی که از ازدواجشون راضی بودن، و افرادی که راضی نبودن. اینکه این افراد قبل از ازدواج چه دیدگاهی به ازدواج داشتن، چه انتظاراتی داشتن، با همسرشون چطوری آشنا شدن و چه مسیری رو طی کردن تا به این رضایت یا نارضایتی رسیدن رو بررسی کنی و به یه نتیجه کلی برسی.
ابداً با نتیجه‌گیری ِ خام و مبهم چند زندگی که از جزییاتشون آگاهی نداری خودت رو دچار ترس و واهمه نکن چه بگن راضی هستیم و چه بگن ناراضی هستیم.
به نظر من اول از همه آدم باید خودش رو بشناسه، اینکه چه توقعی از زندگیش داره. بعضیا مدلشون واقعا مدل ازدواجی نیست اگه اون خودشناسی باشه قطعا آدم میدونه میخواد ازدواج کنه یا نه؟ و اگه بله، دنبال چه نوع آدمی میگرده. ولی متاسفانه خود ما میدونیم که حتی اگر دوستی‌ها و آشنایی‌ها طولانی هم بشن گاهاً این آشنایی شخصیتی اونقدر عمیق نیست که دو طرف به شناخت زیادی از شخصیت همدیگه دست پیدا کنن و بتونن بعدا باعث شادی و پیشرفت همدیگه بشن. جوری که بعد 10 سال پارتنرشون از این ازدواج خسته و ناامید نباشه.
اونایی که ملاکشون چشم سبک و ابروی فلان و رنگ پوست بهمان بوده که دیگه بماند.
کاملا می ارزه!
نظر من اینه که عشق حتی اگه مقطعی باشه، ارزش داره که واردش بشی و خودتو براش به آب و آتیش بزنی! اصلا مگه بقیه مسائل این دنیا همیشگیه؟! کلا دنیایی که زندگی می‌کنیم چیز دائمی و همیشگی نداره...
عشق چیز عجیبه ولی من مطمئن نیستم تمام این ازدواج‌ها عشق باشه، یه کششه گویا که مقطعیه، یه احساس که بعد مدتی سرد میشه، ولی مگه عشق هم مقطعیه؟ بله عشق می‌ارزه، من کاملا معتقدم که عشق می‌ارزه.
یه چیز قشنگی گفته بود نوشته بود "عشق دوم از عشق اول خیلی مهمتره، چون کسی که تونسته تو رو از اون ویرانی و خرابی دربیاره واقعا یه معجزه گره و کیمیاگر" بعد چندسال درکش کردم
درد منم همینه. همه قشنگیاش مال قبل رسیدن و اوایل رسیدنه. بعدش همه چیز عادیه،حتی وقتی علاقه هست همه چیز عادیه.
من عاشق شور و شوق قبلشم. و واسه همین گاهی میگم یعنی ممکنه یه روز عاشق کسی بشم و بگه : تو حتی اگه تا آخر عمرت نخوای باهام ازدواج کنی عاشقت می مونم و متعهدانه پای عشقت هستم؟
می خوام ببینم اگر رسیدنی در کار نباشه هم اون شخص حاضره سال ها عاشق باقی بمونه؟اگر تونست و فقط در حد حرف نبود، اون وقت شاید باهاش ازدواج کردم...

خب البته من کلا آدم خیال پردازیم. اینا رو بخون و بخند :)
سلام و درود دختر دریای عزیز 🌹

اصن بگو ببینم فرشته جان ، کی میاد تو رو بگیره 😀 ک پست بلند بالایی هم از تجربه‌های پیرامونی‌ات و شنیده‌هات مرقوم کردی ! 😛

.... زنی بر سبیل ظرافت سیاحی را گفت : این همه گرد عالم گشتی و ب هر مرز و بوم گذشتی ، چه فائده حاصل کردی و چ تجربه بدست آوردی ؟
سیاح گفت : حاصل این عمر ک در گشت‌وگذار بگذشت ، این شد ک عزم جزم کرده‌ام ک هرگز با زنان انس نگیرم تا وقتیکه بمیرم .
زن با تعجب پرسید : آخر چرا ؟
سیاح گفت : ب سبب آنکه در ولایت ختا روزی ب کارگاه نقاشی درآمدم و بردیوار خانه‌ی او صورت‌هائی دیدم چنان خوب و استادانه ک هرگز ب آن خوبی نقشی ندیده بودم
اول : صورت مردی بود ک سر در پیش افکنده بود و ب فکر دور و دراز رفته بود .
دوم : صورت مردی ک ب یک دست ریش خود را می‌کَند و ب باد می‌داد و ب دست دیگر سنگی داشت ک بر سینه‌ی خود میزد .
سوم : صورت مردی بود ک رقص می‌کرد ب نشاط‌ و اظهار خوشی می‌نمود ـ ب زیر هر صورت سطری ب قلم جلی نوشته بود .
ب زیر صورت اول ک ب فکر فرو رفته بود ، نوشته بود : این صورت مردی است ک در فکر افتاده ک آیا زن خواهم یا نخواهم ؟
ب زیر صورت دوم ک ریش خود می کند و سنگ بر سینه می زد ، نوشته بود : این مردی است ک زن خواسته و پشیمان شده ، و ب زیر صورت سوم ک رقص و نشاط می کرد ، نوشته بود : این مردی است ک زن خود طلاق داده و از بلای او خلاص شده است .
(فخرالدین علی‌صفی نویسنده و شاعر قرن دهم/لطایف‌الطوایف)
امیداوارم ک دختران و بانوان عزیز وطنم این مزاح رو بدل نگرفته باشند و این لطیفه لبخندی بر لبان‌تون آورده باشه 😊 اگر هم بدوبیراه می‌گین ب صاحب اثر بگید !🤣
سلام از قدیم گفتن ازدواج مثل گردوی دهن بسته )شایدم هندونه( میمونه اتفاقا قشنگیش هم به همینه تا برا زندگیت بجنگی تا روزمرگی با خودش نبردت تا عاشقانه ها و عاقلانه ها تا آخر وجود داشته اشه ....
به نظرم ما ازدواجها و عاقبتاشون رو میینیم ولی اشتباههای اون آدما رو نمیبینیم
در ضمن یکم انتهای مسافرای جاده ی تنهایی روببینیم شاید نظرمون تغییر کنه..
بااحترام .خیلی موفق باشید
شاید هم انتظارمون از ازدواج خیلی چیز ماورایی و خارق‌العاده‌ایه و وقتی بهش نمیرسیم سرخورده میشیم
بزرگی میگفت:عشق نتیجه‌ی یه سوتفاهم بزرگه اونم وقتیکه فکر میکنی این آدم با بقیه فرق داره ولی وقتی باهاش میری زیر یه سقف متوجه میشی که اینم یه آدمه مثل بقیه آدما
بنظرم حتی دوتا دوست واقعا صمیمی که یه روح در یک بدن هستن اگه قرار باشه برن زیر یک سقف باهم زندگی کنن کلی به مشکل میخورن چه برسه به دونفر غریبه از دو خانواده‌ی متفاوت با دو فرهنگ مختلف که میخوان باهم ازدواج کنن
يكشنبه ۱۷ مهر ۰۱ , ۲۱:۲۵ علی نصراله نژاد طوج
خرید از <p><a href="https://shop.hemat-elec.ir">فروشگاه همت الکترونیک</a></p>
<p>از <a href="https://novinparse.com">نوین پارسه</a> پیام میدم عالی بود مطلبتون ادامه بدین حتما ما هم میخونیم و برای دوستامون بیشتر اشتراک میذاریم</p>
در خصوص پست حناق شده آخر
درد همه ما همین است
مذهبی و غیر مذهبی
شبیه و متفاوت
اما درگوشی بگویم
درد ما جز به ظهور او مداوا نشود...
سلام.
بله درسته، ولی یادمون نره که این رفع مسئولیت، برای زدودن منبع درد، از ما نمیکنه.

سلام ارادت
بله درسته شکی نیست
اگر ما به تکلیف شیعی خودمون عمل می کردیم چه در حال و چه در گذشته اینچنین نمیشد.
در کل دوره غیبت دوره نکبت است
برای همین هم گفتن بالاترین عمل انتظار فرج است
تو حدیث شریفی از امام صادق علیه السلام داریم که:
پس هنگامی که عذاب بر بنی اسرائیل طولانی شد، به درگاه خدا چهل روز ناله و گریه کردند پس خداوند به موسی و هارون وحی کرد و امر نمود که آن‌ها را از فرعون نجات بدهند پس ۱۷۰ سال باقی‌مانده از ۴۰۰ سال عذاب را بر آنان بخشید. ایشان فرمود: شما شیعیان هم این گونه هستید. اگر همان کاری را بکنید که بنی اسرائیل کردند خدا حتماً فرج ما را می‌رساند. اما اگر چنین کاری نکنید، این امر تا پایانش ادامه خواهد داشت. (تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۱۵۴)
بله درسته، ولی من حس میکنم اینجا داریم انتظار فرج رو در حد ناله و گریه پایین میاریم. به قول خودتون اگر ما به تکلیفمون عمل میکردیم این وضع ما نبود.
من فکر میکنم بزرگترین کوتاهی ظلم‌پذیری و توجیه بود، دیدیم و دم نزدیم، دیدیم و رد شدیم و با بهانه‌های مختلف نشستیم و منتظر مدینه‌ی فاضله‌ای شدیم که قرار نبود ایجاد بشه. حالا کجاییم؟! حالا چی داریم؟! وعده‌های توخالی و آینده‌ای که قرار نیست خود به خود رقم بخوره، با دعا و التماس درست نمیشه، هزینه میخواد، هزینه‌های بزرگ برای تغییرات بزرگ ولی آیا ما حاضریم پرداختش کنیم؟

إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ.
ما موظفیم به ظلم ناپذیری این حرف درستیه
بحث انتظار رو من به عنوان مانیفست دوران غیبت عرض کردم.
رویه دنیا رو هم نگاه کنیم همینه حتی تو غرب
جهان آرامش نداره
اینم برای این هست که ما به سمت خالق نرفتیم
اراده خدا در تبعیت از حجت خودشه به عنوان خلیفه خودشه
نه فقط الان در تمام طول تاریخ
ما اصلا حاوسمون به امام زمان علیه السلام بوده و هست؟
حواسمون به غیبت طولانی ایشون بوده و هست؟
حواسمون بوده که تناه راه رستگاری ایشون هستند؟
احادیث در این باب موید عرض بنده است
این به این معنی نیست که فقط بنشینیم و گریه کنیم!
هر چن که همونم کم عملی نیست اما در کنارش بله یقینا حق پذیرش ظلم رو هم نداریم
منتهی سال 57 هم و قبلش هم کسانی که انقلاب کردن روی همین حرف سوار شدن و نتیجه شد این :)
نتیجه شد ظلم بیشتر و بیشتر
اگرچه شرایط الان متفاوت از اون موقع هست و خود من هم معترض این دوران سیاه هستم و علنا دارم اعتراضم رو بین می کنم در حد وسعم اما در کل نگاهم به سمت ظهوره...
جهان در هرجایی مشکلات خاص خودش رو داره، هیچ کشوری، دقیقا مثل هیچ انسانی، نیست که ایرادی نداشته باشه اما آیا فاصله‌ی ما از جهان ایده‌آل بیشتر یا اونها؟!
من در نگاه کلی حرف شما رو قبول دارم، من و خیلی‌های دیگه حواسمون نبوده، اما سوالی که ایجاد میشه اینه که در جامعه‌ای که باید به سمت ظهور حرکت میکرد نقش هدایت کننده‌ها کجاست؟ نمیخوام نقش خودمون رو تقلیل بدم، ابدا، من در هر زمینه‌ای کوتاهی رو می‌پذیرم ولی این هدایتگری که باید راه رو نشون میداد و غیر از حرف زدن، تحریف و فقط ترسیم راه رستگاری که گاها خیلی تخیلی بوده، کار دیگه‌ای هم کرده؟! نقش، قواعد و ... یک منتظر، مسلمان، انسان رو برای رسیدن به ایده‌ال اپدیت کرده؟ با نیاز جامعه هم‌سازش کرده؟ ۴۴ سال حکومت اسلامی تشکیل دادیم، قدرت و امکانات برای تبیین درست و آموزش داشتیم، آیا خروجیش موفقیت آمیز بود؟ به قول خودتون بدتر شد که بهتر نشد. توقع دارید الان من، شما، ما، جامعه و ... به راه شک نکنیم؟! اصلا کسی که باید راه رو نشون میداد کجاست؟ 
مردم دارن به سمت مسیر خالقشون حرکت میکنن، منتهی هرکس داره با اعتقاد خودش میره چون هدایت‌گر امروز نتونسته خیلی‌ها رو قانع کنه که مسیر چیه، مسیر شفافی ارائه نداده و خروجی قابل دفاعی هم نداشته، جامعه هم با ۲ نفر و ۴ نفر به جایی نمیرسه.
صرف نشستن و گریه کردن بدون کنش از نظر من جزء عبث‌ترین کارهاست، این رو از مبانی فکری اهل بیت هم میتونید استخراج کنید.

+ من قصد جسارت نداشتم، من نوعی منظورم بود، منِ من منفعل.
مقابله مذهبی با ظلم در طول تاریخ کم نداشتیم که موفق بوده و به عنوان یک دین مدار شیعیان اعتراضشون رو نشون دادن
از جملفه همراهی مردم با قضیه تحریم تنباکو
غرض این که راه درست رو باید بشناسیم
دو سر طیف ایستادن خوب نیست
من مطالبه گری و بیان نقد رو خیلی موثر میدونم
من نگفتم کم داشتیم، زیاد داشتیم، من دارم امروزمون و خودم رو و کسانی شبیه خودم رو نقد میکنم، افتخارات بقیه برای من افتخار نمیاره، اونها وظیفه‌شون رو انجام دادن و پیش خدای خودشون سربلندن، دارم از انفعال و توجیهی که امروز گریبانمون رو گرفته حرف میزنم.
کلا حمایت ۱۰۰٪ از چیزی که بهش علم نداریم اشتباه، امروز هم هیچ دو سر طیف درست ۱۰۰٪ نیستن و فکر میکنم هرکسی ببینه تضادهایی رو درش احساس میکنه ولی گاهی مجبوری بنا به زمان و مصالح با یکی ائتلاف کنی.

شیوه‌ی مطالبه‌گری امروز و بیان نقد چیه؟ از چه مجرا و مسیری اون رو موثر میدونید؟
دو قطبی رو اصل تشکیل حکومت ایجاد کرده
همون هایی که گفتن راه ظهور فقط از انقلاب اسلامی میگذرد و هر که مخالف بود را قلع و قمع کردن!
در حالیکه تا قبل انقلاب شیعه اتفاقا بالنده بود
شما اربعین رو ببینید مردم عراق و گروه هایی که دارن کار می کنند علیرغم مشکلات و دردهای فراوانی که دارند
تبلیغ آنجاست
انتظار آنجاست
اینجا که فقط حرف و سو استفاده است!
چه کسی برای این نظام شان هدایتگری قائل شده که عملکرد خلافشون تضعیف انتظار و سردرگمی برای منتظران ایجاد کرده باشه؟
هدایتگر که اولا خود خداست اهل بیت خلیفه او هستند و مبلغین فقط کارگزاران
که من و شما هم مبلغ این دین باید باشیم طبق تکلیف غدیری
اصلا نگاه دین جهان شمول و برای هر زمانی است که پیامبر فرمودند فلیبلغ الحاضر الغائب الوالد الولد الی یوم القیامه...
ما تکلیف داریم برای تبلیغ ولایت امیرالمومنین و بیان مطالب حقه شیعه به صورت بلاغ مبین!
مبین یعنی همین بهترین شکل
یعنی اگر من لباس تبلیغ پوشیدم در فرمانیه به یک شکل باشم در خزانه جور دیگر در سوئد به مقتضای مکان و زمان و ... .
خب این رو که خیلی ها چه قبل از انقلاب چه بعدش داشتند و خیلی ها رو جذب دین کردن!
و اتفاقا این مبلغین از دکتر و مهندس بگیرید تا رتبه های برتر کنکور در جمع شان هست تا آخوند و حوزوی!
منتهی دیده نشدن
چون فکر کردیم تبلیغ یعنی شمشیر کشیدن روی کل دنیا
در افتادن با ابرقدرت یعنی زمینه سازی ظهور
خنجر کشیدن روی کسی که نه مستکبر بود نه داعشی فقط حجابش با ما فرق می کرد تفکرش شبیه ما نبود یعنی امر به معروف!
این برداشت طالبانی از دین محصول همین نگاه انقلابی گری است که الان فکر می کنیم انتظار هم به بن بست رسیده!

فرمودند اگر مردم محاسن کلام ما را می دانستند تبعیت می کردن از ما
گذاشتیم محاسن کلام امام به مردم برسد؟
فرمودند باعث زینت ما باشید نه آبروریزی ما!
تحرک ما در اوکراین در سیاست خارجی آبروریزی شیعه نیست؟
کشتن مهسا امینی و غیره زینت است ؟

زیاد حرف زدم:)
خواستم بگم شیعه داشت شیعگیش رو می کرد
تبلیغ و زندگی
منتهی اجازه ندادن
این همه نوشتم و حرف زدم که به همین کامنت شما برسم.
البته که نقش علما رو گویا نادیده گرفتید، شما تو این روزها که ظلم رو تو خیابون‌ها دیدیم، بچه‌هامون تو خیابونن و هر روز فیلم یه کثافت‌کاری میاد بیرون چیزی دیدید؟ عالم و مرجع جامعه‌ی ما کجاست؟ من تا قبل از بین رفتن اینترنت پیگیری کردم، صدا از سنگ در اومده از مرجع شناخته شده‌ی ما خیر! نمیگم اصلا اینوری یا اونوری باشن‌ها، یه چیزی بگن که لااقل بدونیم هستن، نهایتا یکشون توصیه کردن به حرف مردم گوش کنید! تو کامنت قبلی مثال تحریم تنباکو رو زدید، میرزای شیرازی ما کجاست؟!
گفتید کی برای این نظام نقش هدایتگری ایجاد کرده، ایشالا فیلتر نشیم ولی مرجع نقش هدایتگری در جامعه نداره؟ بالای هرم مرجع نیست؟! 

اجازه ندادن، نه به ما نه به بقیه، از حکومتی که طبق مبانی باید کثرت رو می‌پذیرفت و زینت میشد رسیدیم به جایی که جنایت میکنه تا بمونه، تا قدرتی رو داشته باشه که روزی میگفت حق انتخاب با مردمه! به جایی که باید داد بزنیم «بیزارم از دین شما، نفرین به آیین شما، بر پینه‌ی پیشانی و دل‌های سنگین شما».

کاش فقط فیلتر باشه به جاهای دیگه کشیده نشه :))
درسته البته مراجع دیگه مثل اقایان شیرازی، شبیرزنجانی و .. بیانیه دادن
اما بحث اینجاست که مگه با بیانیه دادن اونا کاری از پیش میره؟
این روزها حق انتخاب‌هامون بالا رفته، مثلا رنگ گونی هم میشه انتخاب کرد :))
یکی دو نفر روزای اول بیانیه دادن، مثلا بیات زنجانی ولی خبری از بقیه نبود، هفته‌ی پیش هم دیدم یکی از بزرگوارن در حد توصیه به حکومت و جملات لطیف «با مردم مدارا کنید، حرف مردم رو بشنوید» حرف زدن، بقیه رو نشنیده بودم و میرم میخونمشون.
کدوم شیرازی؟ مکارم یا سید صادق؟

هیچ‌کاری هم که پیش نره، اینها مقلد دارن، حرفشون برای بعضی‌ها معتبره، لااقل در حد موضع‌گیری و اینکه ملت ما به جز احکام و خمس و زکات و رویت هلال ماه به بدبختی‌‌ها و زندگی شما هم اهمیت میدیم تاثیر داشت. چرا باید در این شرایط کشور، که ابتدای حرکت و اعتراض مردم از اجبار یک حکم فقهی که گاها سرش اختلاف هم دارن و بعد برخوردها در مورد اون نشات میگیره سکوت کنن؟! البته که این روزها میگذره ولی قاعدتا خیلی‌ها این انفعال رو از یاد نمیبرن و زین پس حسابشون با بزرگواران روشن‌تر میشه.
رنگ گونی بله :))
سید صادق شیرازی
:))
ممنونم، بله صحبت‌های ایشون رو خوندم.
این سردرگمی و تردید برای همه تصمیم‌ها هست و ازدواج هم یکی از همین تصمیم‌های بزرگ زندگی است. همیشه انتخاب خوب و بد هم در اطرافیانمان وجود دارد و می بینیم. لذا یک قسمت مهمی در انتخاب، توکل است! یعنی شما عاقلانه همه مراحل را طی می کنید، مشورت می کنید، تحقیق می کنید و... ولی باز هم تضمینی برای موفقیت این تصمیم وجود ندارد، اینجا باید توکل کرد. شما وظیفه خودتان را انجام داده اید.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan