هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


دیر میشود...

دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود


وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود


کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار
در دام چشم های تو تسخیر می شود؟


این کشتی شکسته ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست که تعمیر می شود


حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه
با حلقه های زلف تو درگیر می شود


در قطره های اشک قنوت شب شما
عکس ضریح گمشده تکثیر می شود


تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود


شاعر: وحید قاسمی



......


تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته است
از غیرتمان بود ، نوشتند حسودیم




پ ن : همینجوری نوشت ... همین:)

۱ ۲ ۳
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan