هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


خدایا میدونم که می بینی

میدونی خدا! یه وقتایی ؛ شاید هم بیشتر وقتها حواسم نیست...
گمت کردم ؛ بین هیاهو و شلوغی این دنیا ؛ بین ارزوهایی که لحظه به لحظه تو ذهنم جون گرفت و جونه زد و حالا شده یه درخت که ... میترسم قد خودمم به میوه هاش نرسه...
انگار جات گذاشتم وسط یه خیابون شلوغ ؛ اما حالا پشیمونم اومدم پیدات کنم اما ... 
انگاری قهر کردی ؛ میدونم بنده ی خوبی نبودم و نیستم اما تو که میدونی هر چی بشه باز برمی گردم پیش خودت ، میدونی که غیر تو کسی رو ندارم پس نکن این کار رو با من...بی راهه راه بدون توست ؛نذار برم ، نذار بیشتر ازت فاصله بگیرم...دستامو محکم بگیر خدا!
من از دنیای بدون تو میترسم.
اصلا مگه خودت نگفتی : صدبار اگر توبه شکستی بازآ
 باز اومدم ، این بار تو ولم نکن
دوست دارم ... باور کن


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan