هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


همچو فواره ...+ اهنگ

درد من را بگذارید به شیدایی خویش

ساغرم را بگذارید به اغوایی خویش

چه هراسی ست مرا درد دمادم بدهند؟

خو گرفته به غمم، صرف شکیبایی خویش

عشق فرموده که رسوای جهانی بشوم

حال من را بسپارید به رسوایی خویش

همچو فواره که در اوج بیفتد به غرور

در سقوطم ز نفس های تماشایی خویش

من همان خشت فرو ریخته از زلزله ام

که دگر نیست در اندیشه ی برپایی خویش

بعد مرگم بنویسید که عهدش نشکست

تا ابد ماند وفادار به تنهایی خویش

مرتضی درویشی

+


مرد مجنون _ امیرحسین افتخاری

پ ن: میتوانید ابیاتی که دوست دارید را بنویسید:)

سه شنبه ۲ خرداد ۹۶ , ۱۱:۴۰ دچـــــ ــــــار
همچو شاهین به کمند، مبتلای بالم
تا قیامت (نی‌رود) یادت از خیالم ...
:)
ممنون از حضورتون
حالا که شما شعر از شاعرهای امروزی گذاشتید ما هم همین کار رو میکنیم پس :)
این شعر رو خیلی خیلی خیلی دوست دارم! :

خود را شبی در آینه دیدم ، دلم گرفت 
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت 

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی 
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود 
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت 

کم کم به سطح آینه ام برف می نشست 
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت 

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود 
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت 

نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت 

شاعر کنار جو گذر عمر دید و من 
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

از سید مهدی نقبایی

بعضی از اشعار امروزی به حال و روزمون نزدیکتره و سبک شعرشون هم ملموس تره:)
خیلی قشنگ بود:)
ممنون
تشکر از حضورتون
مرگ هم آرامش خوبی است می فهمم ولی

این که تا کی در صف این انتظارم خوب نیست
چقدر تلخ:(
ممنون از حضورتون
حجم آوار تو در سینه ی من سنگین بود

متلاشی شدم و لحن صدایم  بم  شد
خیلی خوب بود:)
تشکر
ممنون از حضورتون
زیبا بود
:)
تشکر از حضورتون
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خوشنود باشی و ما رستگار
:)
:)
ممنون از حضورت
اتل متل توتوله
یه توپ دارم قلقلیه
گاوشو بردن هندوستان
با دزدا خوب میجنگه
سواد داری نوچ نوچ
بابام بهم عیدی داد
یه پاتو برچین
:|
همینا
واقعا جای تقدیر داره:) تو یه استعداد نهفته ای تد:)))
+خیلی خوب بود:)
ممنون از حضورت
دوست ترت دارم از هرچه دوست
ای تو به من از خود من خویشتر
خیلی خوب بود:)
ممنون از حضورتون
زیباツ
زیبا دیدی:)
ممنون از حضورت
سلام
شعر از حیث ادبی زیبا بود
البته وقتی کسی در اندیشه ی پویایی نیست معلوم است که تا ابد وفادار به تنهایی هم می ماند
وقتی کسی قصد حرکت ندارد تا ابد در سکون می ماند پس وفاداری به این سبک نمی تواند ارزشمند باشد
اگر قصد پویایی داشت ولی وفادار می ماند و یک چیز را دگرگون نمی کرد و وفادار به آن می ماند این ارزشمند است یعنی می توانست و نکرد و وفادار ماند :))))
زیاد فلسفی شد
به کلمه ی دگر توجه کنید؛ یعنی اول میخواسته دوباره خودشو بازسازی کنه اما حالا دیگه نمی خواد؛حالا میخواد به تنهایی خودش وفادار بمونه؛ یعنی تواناییش رو داشته ، میتونسته اما دیگه نمی خواد:)
اره یه ۲،۳ باری خوندمش:))
ممنون از حضورتون
پنجشنبه ۴ خرداد ۹۶ , ۲۳:۲۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام
شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام
طره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!
در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام
در میان مردمان دنبال آدم گشته ام
در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام
زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست
در صف مشتی پیاده شاه را گم کرده ام
خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم
حال می بینم که حتی چاه را گم کرده ام
زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط
سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام...

"علیرضا بدیع"
چقدر خوب بود:)
ممنون
تشکر از حضورت
شعر قشنگی بود.. :)

غیر از اون بیتی که شما مشخص کرده بودین.. من این بیتش رو هم دوست داشتم..

همچو فواره که در اوج بیفتد به غرور

در سقوطم ز نفس های تماشایی خویش..

بله اینم یکی از ابیات قشنگش بود:)
ممنون از حضورتون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan