سه شنبه ۳۰ آبان ۹۶
به صفحه ی مانیتور چشم دوخته ام، عکس خرابه های حلب و موصل را تماشا میکنم و خبر آزادی سوریه و عراق از دست وحشی صفتان داعشی در گوشم تکرار میشود ، به شادی زنان و کودکانی نگاه میکنم که بعد از سالها، بعد از تحمل دردها، حالا به خرابه ای که نام وطن را یدک می کشد نگاه میکنند و از عمق جان تلخند میزنند ، از پشت این قفس شیشه ای هم میشود تردید بین خندیدن و گریه کردنشان را حس کرد. به مادر شهیدی خیره می شوم که حالا روی خشت های فرو ریخته ی خانه اش ایستاده ، گمان میکنم در پس هر کدام از این خشت ها لبخندهای خشکیده ی فرزندش را می بیند یا شاید هم در میان شادی جمعیت به جای خالی فرزندش در میان جوانان باقی مانده فکر میکند یا شاید... حالِ مادران شهیدِ امروز را مادرانی میدانند که 37،36 سال پیش در رمل های داغ فکه، باران موشک طلاییه ، شب های شلمچه و آبهای خروشان اروند داغ پسر دیدند.
من اما در میان شلوغی افکارم، وسط خنده ها و خرابه ها و گریه ها تصویر مصطفی ها، محمودرضا ها ، محمدرضا ها، حججی ها و ... در خاطرم نقش میبندد، حسرتهایم مثل غده ای چرکین سر باز میکند و قلبم را می فشارد ، برای بار هزارم حسرت میخورم که چرا بعضی ها را نمی توان قبل از رفتنشان شناخت؟ در صدر لیست امروزی ها جهاد قد علم کرده است ، با وجود اینکه میدانم اگر مانده بود با این حجم فاصله و از پشت مرزهای لبنان هرگز حتی "ج" جهاد مغنیه هم به گوشهایم نمی خورد اما باز هم حسرت میخورم که چرا نمی توان اسطوره ها را در زمان حیاتشان شناخت.
پ ن 1: از ظهر به دلنوشته ی شهید صدرزاده فکر میکنم، نوشته بود :چه میشود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت دمشق راه بیافتد، فکرش را بکن راه میروی و راوی میگوید اینجا قتلگاه شهید رسول خلیلی است...
پ ن 2: به قول سید شهیدان اهل قلم : پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند ، اما حقیقت این است که شهدا مانده اند و زمان ما را با خود برده است!
پ ن 3: به یاد زنان کرد کوبانی که نشان دادند غیرت به جنسیت نیست ، شیرزن بودن اگر از شیرمرد بودن بالاتر نباشد به یقین پایین تر نیست!