پنجشنبه ۱۶ اسفند ۹۷
هر روز از کنار درخت شاهتوت گوشهی حیاط عبور میکنم اما تا همین صبح امروز شاهتوتهای تازه متولد شدهاش را ندیده بودم، برگهای سبز گلدان خشکشدهام را هم، حتی گلهای زرد و گوجههای کوچک بوتههای گوجهی مادر که حالا بزرگ و زیباتر شدهاند را هم ندیده بودم، اصلا انگار بوی بهارِ درختان حیاط به مشامم نرسیده بود!
حالا اما یک گوشه نشستهام و در وزش آرام بادی که خبر از آمدن بهار میدهد به جوانههای سبز شدهی باغچهها نگاه می کنم و از خودم میپرسم:
《 یعنی امسال دوباره جوونههای امید توی دلمون سبز میشه؟ درخت امیدمون امسال شکوفه میزنه؟ کاش دوباره بهار برگرده به خونهی دلهامون!》
+ میشه هر چیزی خواستید بگید یه بیت بهاری هم تهش مهمونمون کنید؟ :)
+++ همهی خلق الله لباس گرم تنشونه اما من فقط یه تیشرت آستین کوتاه تن کردم و از اینور حیاط میرم اونورش؛ اینم یه نوع خداحافظی با زمستون نازنینیه که میخوام سرماش رو به خاطر سلولهام بسپارم!
این وسط هم هی داد مامان در میاد که "ما بخاری میزنیم تو با آستین کوتاه میگردی؟ مریض میشیها" ولی خب این دخترهی ورپریده کی حرف گوش کن بوده که حالا باشه؟ :))
++++ هم شوق بهار است هم اندوه جدایی ... اسفند پر از تلخی احساس دوگانه است (محمد شیخی)