هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


هم شوق بهار است ...

هر روز از کنار درخت شاه‌توت گوشه‌ی حیاط عبور می‌کنم اما تا همین صبح امروز شاه‌توت‌‌های تازه متولد شده‌اش را ندیده بودم، برگ‌های سبز گلدان خشک‌شده‌ام را هم، حتی گل‌های زرد و گوجه‌های کوچک بوته‌های گوجه‌ی مادر که حالا بزرگ و زیباتر شده‌اند را هم ندیده بودم، اصلا انگار بوی بهارِ درختان حیاط به مشامم نرسیده بود! 
حالا اما یک گوشه نشسته‌ام و در وزش آرام بادی که خبر از آمدن بهار می‌دهد به جوانه‌های سبز شده‌ی باغچه‌ها نگاه می کنم و از خودم می‌پرسم:
《 یعنی امسال دوباره جوونه‌های امید توی دلمون سبز میشه؟ درخت امیدمون امسال شکوفه میزنه؟ کاش دوباره بهار برگرده به خونه‌ی دل‌هامون!》

+ میشه هر چیزی خواستید بگید یه بیت بهاری هم تهش مهمونمون کنید؟ :)

+++ همه‌ی خلق الله لباس گرم تنشونه اما من فقط یه تی‌شرت آستین کوتاه تن کردم و از این‌ور حیاط میرم اون‌ورش؛ اینم یه نوع خداحافظی با زمستون نازنینیه که می‌خوام سرماش رو به خاطر سلول‌هام بسپارم!
این وسط هم هی داد مامان در میاد که "ما بخاری میزنیم تو با آستین‌ کوتاه می‌گردی؟ مریض میشی‌ها" ولی خب این دختره‌ی ورپریده کی حرف گوش کن بوده که حالا باشه؟ :))

++++ هم شوق بهار است هم اندوه جدایی ... اسفند پر از تلخی احساس دوگانه است (محمد شیخی)

فرشته ی قشنگم
من‌هم عمیقا از تموم شدن زمستون ناراحتم
تمام کودکیم درگیر حساسیت مزخرفی بودم که تمام زندگی منو رو تحت شعاع قراره داده بود
تنها زمانی که صبح ها با حس بدی از خواب بیدار نمیشدم زمستون بود.دائما با گلو د چشام در جنگ بودم.بلاخره تموم شد ولی حس بدش باهام مونده .تلاش چند سالم نتیجه داده و تنفرم به بهار و تابستان از بین رفته اما همچنان زمستان فصل دوستداشتنیه منه که با تموم شدنش کمی ناراحت خواهم شد.نمیدانم چرا اینگونه باتو سخن گفتم‌‌‌.متاسفانه باید اعلام کنم من شعر معر بلد نیستم و نمیتوانم مهمونت کنم.امابه صرف آغوشم در خدمتتم
مریم نازنیم!
خوشحالم که آلرژی‌ تو از بین رفته است و حال حالت خوب است، و امیدوارم روزهایی که در راه باشد که تنفر عجیب من از تابستان هم نابود شود!
خوشحالم که می‌بینم تو هم یک دوست‌دار زمستانی که سرخوشی سرما را درک میکنی، البته فکر میکنم کویری بودن و تابستان‌های گرم کرمان هم می‌تواند در این احساسات نقش داشته باشد :)
راستش من نیز نمیدانم چرا اینگونه با تو سخن گفتم ولی گفتم دیگر :)))
باشه بیا بغلم خودم برات شعر میخونم اصلا "آمد بهار جهان‌ها، ای شاخ‌ تر برقصا..."
پنجشنبه ۱۶ اسفند ۹۷ , ۱۱:۴۸ لوستر ال ای دی ارزان قیمت
همیشه حال و هوات بهاری باشه
متشکرم و همچنین :)
کاش شما هم شمال  کشور بودید و بوی بهارو حس میکردید. اینجا بوی بهار یعنی بوی بهارِ نارنج. بوی شکوفه های نارنج که سر تا سر شهرو در بر میگیره. 
البته اینجا چیزهای دیگه‌ای هم یادآور بهار هست، شاخه‌های سرسبز درخت‌هایی که از دیوار خونه‌ها زده بیرون و صدای آواز خوندن گنجشک‌ها و شلوغی خیابون‌ها و بازار شهری که همین شلوغی‌ها بهش جون میده،بوی بهار با هیاهوی مسافرهای توی شهر به مشام‌ ماها میرسه :)
من بهار رو دوست ندارم :|
خب اشتباه میکنی فرزندم! اون تابستونه که نباید دوستش داشته باشی، با اون هواش :))
خوشتر ز عیش و صحبت باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست

ما هنوز سوز زمستان رو حس میکنیم

@حوا بانو بگیم بهارم شمارو دوس نداره؟ 😁😂
بهار آمد،بهار آمد، بهار مشکبار آمد
نگار آمد،نگار آمد، نگار بردبار آمد
سماع آمد سماع آمد، سماع بی صُداع آمد
وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد

اینجا هم دم‌دم‌های عصر تا صبح فردا هوا سرده و بخاری میزنن اهل خونه :)

شما رو تابستون دوست داره به نظرم؟:))
بهار واقعا زیباست به خصوص که اومدنش با تولد روشنا هم زمامه :)
اما زمستان :(
خاطره ای ازش ندارم نه برفی دیذیم نه باران فقط سوزهایی که  معلوم نیست از کجا می اید . از کودک داستان های زیادی از زمستون و نه نه سرما و برف شنیدم ولی هر گز اینا رو باچشم ندیدم  :( 
گویا تو شهر خشک ما هیچ وقت خبری از زمستون نیست جز در رویا هایمان....
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز / که گرد عارض بستان بنفشه دمید
بهار می گذرد دادگسترا دریاب / که رفت موسم حافظ هنوز می نچشید

به‌به تولدت پیشاپیش مبارک دختر بهار :)
حالا ما هم برف رو اینجا ندیدیم ولی بارون، ۹۷ بارونش خوب بود حداقل الحمدلله، اصلا زمستون با صدای شرشر بارون و سوز سرماش معنی میشه :)
کجا هستید که بارون نداشتید؟ فکر میکردم امسال همه‌جا بارونی بوده :)

آب زنید راه را هین که نگارمی‌رسد
مژده دهید باغ را بوی  بهار می‌رسد
راه دهید  یار  را  آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید 

وظیفه گر برسد مصرفش گلست و نبید 

غزل خیلی قشنگیه تفسیرش پر از نوید و شادیه:)

تقدیم به تو باد..:)
رقص این چلچله‌ها وین همه آوا و نوا 
همه گویند که از راه رسیده‌ست بهار

ممنونم عزیزم، حتما میخونم :*
خاک را زنده کند تربیت باد بهار
سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم

عید آمد و مرغان ره گلزار گرفتند
وز شاخه گل داد دل زار گرفتند
نوروز همایون شد و روز می گلگون
پیمانه کشان ساغر سرشار گرفتند
پنجشنبه ۱۶ اسفند ۹۷ , ۱۴:۳۴ مصطفی فتاحی اردکانی
عید است ساقیا قدحی پر شراب.... دور زمانه درنگ ندارد شتاب کن
مژده‌ ای دل که دگر باره بهار آمده است
خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است

تو اگر بهار را صدا کنی، می‌آید
حتی اگر دلش
جامانده باشد میانِ برف‌ها

رضا کاظمی

خواب دیدم که تو با فصل بهار آمده‌ای
باید امسال بیایی بشوی تعبیرش
ما چون دو دریچه روبروی هم
پاییز بهاری است که عاشق شده است
تقویم را معطل پاییز کرده است
در من مرورِ باغِ همیشه بهار تو
از آمدن بهار و از رفتن دی
اوقات وجود ما همی گردد طی
می خور مخور اندوه که فرمود حکیم
غم های جهان چو زهر و تریاقش می

هوا، هوای بهار است و باده، باده‌ی ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب

(اینجا منظور شاعر شراب عرفانیه‌ :دی )
ماها با امید زنده ایم :)
دنیا به امید میچرخه :)
بررهگذر نفحهٔ یار است دل ما

خرّم تر از ایام بهار است دل ما

روشنتر از آئینه و آب و مه و مهر است

پاکیزه ز زنگار و غبار است دل ما


بهاری داری ازوی بر خور امروز

که هر فصلی نخواهد بود نوروز

گلی کو را نبوید آدمی زاد

چو هنگام خزان آید برد باد

نه همون بهار من کلا با همه ی فصلا موشول دارم :|
نوچ، فقط همون فصل گرمِ نچسب :))
جمعه ۱۷ اسفند ۹۷ , ۱۱:۵۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید
تو گر آیی طرب آید بهشت آید بهار آید
ای نسیم از کوی جانان می‌رسی آهسته باش
هم‌رهت بوی بهاری هست و من دیوانه‌ام
فرشته ی قشنگ سر به هوا
من عاشق زمستون نیستم، دیوون هی بهارم اما اسفند برای من خواهر زاده ی بهاره، همونقد که یه خواهر زاده عزیزه، اسفند هم عزیزه برام.
مطمئنم که بالاخره این شب هم صبح میشه، این غمم ته می کشه.

بهار اومد برفا رو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد

نسرین مهربون :)
اسفند ماه‌یه که نوید یه سال نو و یه آغاز دوباره رو میده هر چند که قاصد جدایی از زمستون زیبا هم هست،ولی به هر حال اگه یه خبرش خیلی خوشحال کننده نیست نوید بهار در عوض شیرین و امیدوار کننده است :)
امیدوارم، امیدوارم دور گردون بچرخه و نوبت خوشی‌های ماها هم برسه :)

اسفند
 لبخند زمستان است
 از ذوق بهار ! :)
اسفند را باید که بدرود گفت و به تازگی بهار سلام کرد، و در انتظار فروردین سبز و عطر اردیبهشت، به گرمای تموز خرداد دل سپرد...
این روزها بهار بدجور خودنمایی میکند :)

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگ‌های سبز بید،
عطر نرگس، رقص باد،
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار
خوش به‌حالِ روزگار
خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش به‌حالِ جام لبریز از شراب
خوش به‌حالِ آفتاب
ای دلِ من، گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمی‌پوشی به کام
بادۀ رنگین نمی‌بینی به‌ جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تُهی‌ست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفت‌رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری
دیگه ته دلنشینیش خرداده چون بعدش تابستونه و گرمای بی‌رحمش!
بهار... امیدوارم بهار به خونه‌ی دلتون برسه :)

به به، ممنون :)

باز کن‌ پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را 
جشن میگیرد
و بهار 
روی هر شاخه
کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
...
(شعر کاملش رو میتونید از توی پروفایل وبلاگم بخونید:) )
شعر من وصله پینه بود :)
میدونم، از وزن نداشتنش مشخص بود :)

تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که با درد موافق شده است
شاعر نشدی وگرنه می‌فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد

مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

مولانا

مژده ای دل که دگر باره بهار آمده است ... :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan