فرصت برای پست نوشتن نشد، اینجا یه خرده فضا نامناسبه برای ضبط فایل صوتی، بخاطر یه سری شرایط امنیتی که اینجا هست نشد فایل کاملتری رو بگیرم، خودتون به خوبی خودتون ببخشید :)
درسته که برای من سفر وحشتناکی بود و هیچ دل خوشی از عید سال 87 نداشتم ولی میدونم که نحوه ی برخو.رد آدم ه ابا شرایط سخت متفاوته:)
عید خودتم مبارک عزیزم :*
ممنونم، واقعا سفر خوبی بود :)
من بارها سفرهای ۲تا۴ روز و حتی یک هفتهای با کاروانها و آدمهای مختلف رفتم؛ یکی از چیزهایی که تو سفر کاروانی و دسته جمعی مهمه سخت نگرفتنه، از اشتباهات؛ از کوتاهیها،مشکلات و حتی از برخورهای اشتباه باید بگذری اینجوری کمتر بهت سخت میگذره، هر چه نرمش بیشتر انجام بدی به خودت راحتتر میگذره :)
انشاءالله دوباره با یه کاروان خیلی خوب قسمتت بشه و حسابی بهت خوش بگذره:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقیها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه ، کنار هر برگ شمع روشن کرده است!
همهی چلچلهها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیهی جشن اقاقیها را گل به دامن کرده است!
باز کن پنجرهها را ای دوست! هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگها پژمردند؟ تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست توی تاریکی شبهای بلند سیلی سرما با خاک چه کرد؟ با سر و سینهی گلهای سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟ هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن! و سخاوت را در چشم چمنزار ببین! و محبت را در روح نسیم که در این کوچهی تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقیها جشن میگیرد!
خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی؟ تو چرا این همه دلتنگ شدی؟ باز کن پنجرهها را و بهاران را باور کن...