هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


ما را زمانه گر شکند ساز می‌شویم

پشت پنجره ایستادم و از لابه‌لای نم‌نم باران به نارنج کوچک حیاط، لیموی دوباره جان گرفته و آلئووراهای درون سبد چشم دوختم، خوب که نگاه‌شان کردم سر چرخاندم تا شاه‌توت‌های سرخ شده‌ی گوشه‌ی دیگر حیاط و گوجه‌های سبز مادر را هم ببینم، دلم می‌خواست سرسبزی بهارِ بارانی‌ام را در قرنیه‌هایم حبس کنم.
 هنوز مبهوت زیبایی شاه‌توت‌ها بودم که صدایم زدی "پشت پنجره وایستادی که چه بشه؟ بیو ای تماته‌هایه ببریم کنار درخت که اگه بارون و طیفون زد همشه خرد ایکنه" نگاهت کردم، کنار گوجه‌های درون سبد کاشته شده‌ی مادر ایستاده بودی و نگاهم می‌کردی، از همین فاصله هم ردِ بخیه‌ی روی دستت به دلم زخم می‌زد، موهایم را بالای سرم جمع کرده و گفتم "تو نمی‌خواد بلندشون کنی، بچه‌ها اومدن میگم جابجا کنن" چپ‌چپ نگاهم کردی، از همان نگاه‌هایی که محبت‌اش به شماتتش می‌چربید "تا اون موقع این‌ها هفت‌دور شکسته ... خوتم شکل تماته شدی"، خندیدم، از همان خنده‌هایی که یعنی می‌دانم "شکست هم که شکست، فدای سرت، تازه مو که با ای وضعیتم نمی‌تونُم بیام سبد بلند کنم، تو هم بلند نکن سنگینه" دست به کمر زدی، خندیدی، بعد خم شدی و یکی از سبد‌ها را بلند کردی "یه طرف مو می‌گیرُم یه طرفش تو، سنگین نیست، نمی‌خوای بیای هم خو نیو، دیگه سیچه تنبلیته می‌ندازی گردن دستِ مو؟" خندیدم "تو که می‌تونی انجیره کو از جاش در بیار، بعدا میگم باد درش اورده، آخه انجیر هم شد میوه والله؟" بلند بلند خندیدی، از همان خنده‌هایی که هنوز وسط خاطراتم پیدایش می‌کنم و زل می‌زنم به صدایش "ها! پس تیز کردیه سی انجیر ، ای تورَه*، بیو اینجو بینُم تا لوت ندادمه"!
 حرص خوردم و غرغر کنان "اگه نهادین یه ساعت مو بیکار تو حال خوم باشم هم حسابه" آمدم وسط حیاط ، نبودی! سر چرخاندم کنار نارنج، پشتِ تنور، حتی پشت بوته‌ی کوچک گوجه،نبودی! مثل تمام سال‌هایی که نبودی، مثل لبخندهایی که نبود، یعنی بود ولی دیگر آشنا نبود ؛ به جایش تا بخواهی جای خالیت بود، گوشه به گوشه خاطره‌هایت بود، انتظارهایم بود، صدای خنده‌های پیچیده‌ات لای شاخه‌ها بود، هق‌هق خفه‌ی دلتنگیم زیر پتوی پشمی آبی‌ات بود.
برگشتم پشت پنجره، پرستو‌ها وسط آسمان خودنمایی می‌کردند، گوجه‌ها و شاه‌توت‌ها و نارنج هنوز بود، حتی باران هم بود ولی ... ولی جای خالیت انقدر واضح بود که دیگر همه چیز تار شده بود! پنجره را بستم ؛ زیبایی‌ها مگر بدون تو دیدن دارد؟
* تورَه : روباه
+ طرح لبخند آشنایت سال‌هاست که روی قرنیه‌هایم ماسیده ...


دریافت
++ آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود ... ما را زمانه گر شکند ساز می‌شویم!

جمعه ۲۳ فروردين ۹۸ , ۱۴:۱۷ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
ما شیشه‌ایم و باک نداریم از شکن
شیشه هر آنچه می‌شکند تیزتر شود
ای که در فصل خزانم دیده‌ای با پشت خم
این زمستان را نبین، ما هم بهاری داشتیم!
ایده نو برای طرح ملی ساماندهی سربازی اجباری !


با عضویت و ارسال درخواست برای نمایندگان و مسوولان مربوطه حمایت لازم را به عمل بیاورید


سپاس
:|
ما شیشه ی عطریم بگویید به سنگ
درخت پیرِ تن‌ من دوباره سبز می‌شود
هر چه تبر زدی مرا، زخم نشد، جوانه شد 
ایگوم ، انجیرکو بردُم  ده سال پیش...
مِی شمانم ایخاسین انجیر سر به نیس کنین؟ :)
نه بو انجیرکو من هونه قبلی (:
هاا، خاطره‌ زنده واییده !:)

+بختیاری هستید؟ :)
نه ولی بلدم یکم (:
گویا خیلی بیشتر از یه کمه البته :)
سی چه ایطور کنی چیکو

یه هم اتاقی لر داشتم پارسال :دی
وقتی تند تند شروع میکنن به حرف زدن باهم انگار دارن رپ میکنن
خیلی زبانش به زبان ما شمالی ها نزدیکه
چیکو؟! اینو دیگه نمی‌دونم یعنی چی :)

البته من لر نیستم و این زبان بخشی از مردم بوشهره؛ شباهتش با زبان بختیاری خیلی زیاده ولی لرها غلیظ‌تر از ما صحبت میکنن :)

چه عکس نازی
یه همچین خونه ای ارزومه😍😍😍
ان‌شاءالله بهش میر‌سی عزیزم :)
اره .. چیکو اصلا بختیاری نیست
تیکه کلامِ آلپاچینو توی اسکارفیسه :دیییی
:|
سرکاریم پس :))
داشتنِ یه همچین دکوری واقعا سادست...
و دست یافتنیِ به امید اینکه یه روز یه گوشه خونم سنتی بشه😍
اره فقط کافیه یه خرده جا داشته باشی برای قرار دادنش :)
به امید اینکه به هر چی میخوای برسی ان‌شاءالله :)
ایسو حالت خوبه قشنگوم؟؟؟؟؟؟
منم یه دختر بختیاری ام...
الحمدلله :)
به‌به خوش اومدی دختر ایل:)
چقدر تو خوش سلیقه ای بانو....دوستت میداریم
ممنونم عزیزم، لطف داری :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan