هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


بارالها جرات ما را سر و سامان بده

این شب‌ها و روزهایی که خیلی وقت نیست از خانواده فاصله گرفتم و زیاد دلتنگ می‌شم همش چیزهایی رو به خودم یادآوری می‌کنم که از قبل برای تحمل این شرایط آماده کرده بودم.
یکی از چیزهایی که بهم کمک می‌کنه آهنگی که بخاطر چند بیت خاصش تقریبا هر شب می‌شنومش، امیدوارم تهش هم راهم همین‌ قدر روشن باشه :)

کِی به اندک بادی اقیانوس لرزان می‌شود؟
کوه کِی با یک خراش ساده ویران می‌شود؟
عاشق رفتن کِی از رفتن پشیمان می‌شود؟


از عنوان شروع کنیم : الهی آمین :)

چرا من بین یه عالمه دلتنگ گیر افتادم..چتونه؟ :))

ولی عیب نداره برای بعدا خاطره میشه این روزا..همینجور خشک و خالی که نمیشه..دلتنگی و مخلفاتشم باید باشه..کم کم میسازی با شرایط..مام اینجا هستیم.

+فرشته من همش منتظرم بیام  ازت بپرسم..کجایی؟چه می کنی؟ :))  دقت کردی؟منتظرم! :)

اگه شد خصوصی بگو...

 

آمین :)
خب دوری از خونه سخته، خصوصا روزهای اول :)
ان‌شاءالله که زود عادت کنم و خوب بگذره :)

+ عزیزم، می اومدی می‌پرسیدی خب،من استقبال میکنم از صحبت کردن باهاتون :)
باشه عزیزم :))

سلام

شعرش زیبا بود

مرسی

سلام
ممنون :)
خواهش میکنم

الهی آمین...

آمین

خوابگاه و یه شهر دیگه اولش سخته بعدش اونقدر عادت کنی و بهت خوش بگذره که یه روزی که تموم بشه و قراره برگردی از دلتنگی اشک بریزی. من که اینطور بودم. روزی که تموم شد حتی از دیدن درو دیوار شهری که تووش درس خوندم اشک میریختم و راهی جاده ها شدم واسه برگشت. 

یه رمز و راز داره دووم آوردن توو یه شهر دیگه و دور از خانواده که اگر اونو به کار ببری زود عادت میکنی وگرنه میشی شبیه کسانی که چهارسال فقط روی تختشون گریه میکنن، اونم اینه که با شرایط سازش کنی‌ . من هرجایی از زندگیم که شرایط برام سخت بوده و راه برگشت و خروجی ازش نبوده فقط به خودم گفتم پس سازش کن و روزاتو از اینی که هست ناخوش تر نکن. تو هم با محیط با شهر با دخترای دیگه زود سازش کن. 

راستی من فکر میکردم تو خیلی بزرگتر از این حرفا باشی. وقتی نوشتی دانشگاه قبول شدی اولش گفتم خب دکترایی چیزی منظورشه. بعد که سن ت رو گفتی ۲۲ واقعا تعجب کردم. 

اره خوبی‌های خودش رو داره ولی خب بدی‌هایی هم داره، حالا از روزهای خوابگاه هم می‌نویسم سر فرصت :)
فکر کنم تنها راهم سازش باشه با شرایط جدید، به هر حال نمی‌تونم صبح تا غروب گریه کنم، البته اگه دروغ نگم هنوز بعضی مواقع خصوصا وقتایی که عکس‌ خانواده‌ام رو توی گوشیم می‌بینم یا وقتی که تلفنی با مادر و پدرم صحبت میکنم گریه‌ام میگیره :| ولی تمام سعیم رو میکنم که موقع حرف زدن باهاشون گریه نکنم :)

چرا فکر میکردی بزرگتر باشم؟
 من همین الان هم احساس پیری میکنم و از اینکه چندسال دیر رفتم دانشگاه ناراحتم(اکثرا ۷۹ هستن!) دیگه فکر کن اگه بزرگتر بودم چی می‌شد :دی

سلام

بنظرم پاییز رو کمتر باید تو خونه موند

باید زد بیرون واز زیبابی های پاییز استفاده کرد

سلام 
والا دلمون میخواد ولی اکثرا کلاس داریم وقتی هم که نداریم مناسب بیرون رفتن نیست خصوصا برای ما که تو این شهر غریبیم.
ولی در کلیت موافقم، پاییز فصل قدم‌ زدن‌های طولانیه :)

از هوای به این خوبی اگر وقت کردید استفاده کنید زندگی کوتاه تر از این حرفاس

والا یه دو سه باری مسیر دانشگاه رو پیاده رفتم و واقعا هوا خیلی خوب بود :)

تنهایی حال نمیده ها

وقت کردید از وبلاگ و وبسایت منم دیدن کنید

www.chartertour.blog,ir

www.tripvisa.ir

من تقریبا همیشه تنهایی رو به جمع بیرون رفتن ترجیح میدم الا وقتی که بترسم :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan