هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


ندیده دلم برایت تنگ است...

نشسته‌ام روی تخت و یلدای محمد معتمدی می‌شنوم، دلم تنگ خانه است و اضطراب درس‌ها هر آن به سرم هجوم می‌آورد، فیزیک را دیشب خوانده اما از پس تمریناتش بر نیامده بودم، ریاضی‌ام مانده، هر شب الگوریتم‌های مبانی را  تمرین می‌کنیم ، زبان هم ‌‌‌که ...
از آن طرف هر کس که تماس می‌گیرد منتظر معدل الف است و مدام تکرار می‌کند که می‌توانی!
خسته‌ام، از نفهمیدن درس‌ها خسته‌ام و حس نرمال نبودن عجیب بهم فشار آورده است.
دلم یک‌هم‌پا می‌خواهد، یکی که در این سرمای شبانه‌ی زمستان هم‌قدمم باشد، برایم شعر بخواند، برایش شعر بخوانم، سلیقه‌ی موسیقی‌ام را بشناسد و برایم آواز بخواند، ساز بزند، از همان‌هایی که در سرمای زمستان تنت را گرم می‌کند‌، با هم از دلتنگی و باران و شب و پاییز و زمستانِ زیبا بگوییم، بیخیال درس‌ و ترس افتادن و نگرانی‌های روتینم شده و در حجم بودنش حل شوم، این روزها در این تنهایی دلم فقط یک‌نفر می‌خواهد که هم‌قدمم شود، یک نفر که کنارش خودم باشم ، یک نفر که ترس تنهایی و نیمه‌شب را از یادم ببرد، یک نفر که فقط هم‌پای شب‌های پاییز و زمستانم باشد ‌... 

+ هوا سرد است، انقدر سرد که نفس‌هایم بخار می‌شود، گاه‌گاهی هم نم بارانی می‌زند، دلم قدم زدن می‌خواهد، یخ کردن و لذت بردن از هوایی که مویرگ‌هایم در آن جان دوباره می‌یابند، اما اینجا همه در خودشان مچاله شده‌اند، سردشان است و به زمستان زود هنگام لعنت می‌فرستند، حس غربت می‌کنم؛ جایی که زمستان غریب است حس غربت می‌کنم ...

++ از شما چه خبر؟ :)

هنوز ندیده دلت برایش تنگ است

وای به روزی که ببینی اش ...

مهره‌ی کمرم جا‌به‌جا شد :))
امیدوارم وقتی میاد هم همین حس رو بهش داشته باشم :)

پس شب های بهار و تابستان چی؟!

من هم در حال جنگیدن، نمیدونم جنگیدن برا زندگیه یا جنگیدن با زندگی. :)

بیشتر زمستون و پاییز نبودش رو حس میکنم، تابستون گرممه حال خودم رو هم ندارم چه برسه به بقیه :دی
امیدوارم برای زندگی باشه، مطمئنم هم که همینطوره البته :)

پدرم همیشه بهم میگفت دانشگاه مثل خونه خالست
اگه بری میبینی که چی میگم
تا اینکه من پا به عرصه دانشگاه گذاشتم
ترم اول فقط حرفش را متذکر میشدم. این بود خونه خاله . این بود آرمان هایی که در سر داشتیم.
ولی بعد یکی دو ترم چم و خم اساتید و محیط و هم اتاقی و خوابگاه که دستتون آمد همه چی خوش خواهد گذشت.

++ ما هم خوبیم 
و روزگار را خوب و یا بد میگذرانیم

اینا رو به منم میگفتن الان اومدم مثل چی میخونم ولی بازم ... :/
واقعا امیدوارم همین‌طور باشه ولی الان این ترم درس‌ها خیلی اذیت میکنه و سخته :/
 دلم میخواد سریع برسم ترم ۸ :))

+ خدا رو شکر
امیدوارم خوب بگذره برای همه :)
سه شنبه ۵ آذر ۹۸ , ۲۲:۰۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

تو دورم کن از این روزها

که می‌بازم که مغلوبم

که دارم بی‌هدف بازم

به دریا مشت می‌کوبم

 

من اینم! 

خیلی این آهنگ رو دوست دارم :)

پر از دلشورم و تردید به ارامش برم گردون
دارم می‌بازم این جنگو، تو به سازش برم گردون ...

برای معدل الفی یه کم همت توی میان‌ترم‌ها لازمه. میان‌ترم همیشه مهم‌تر از پایان‌ترمه.

.

ما هم خبر خاصی که نیست. اینترنت هم که وصل شد، دیدیم همچین تحفه‌ای هم نبوده. البته کارهام رو یه کم راست و ریست کردم. امیدوارم دیگه دچار قطعی اینترنت نشیم. هرچند هنوز خیلی‌ها قطع هستن و این مسخره است واقعاً : |

و بعد اینکه وضع طوریه، انگار روی ملت گرد مرده پاشیدی. عروسی هم که بری الان پر از غمه. 

اخه مشکل اینه که کلاس‌هام خیلی فشرده است، وقت خوندن کم داریم، فقط درس میدن که برسیم.
اولین میان ترمم زبانه که دوشنبه است :/

هعی...
اینترنت ما وصل نشده، فقط مودم‌ها وصل شدن و برای ما که نت همراه استفاده میکنیم همچنان تل و واتساپ و ... کار نمیکنه!
قیمت‌ها یهویی رفته بالا، اعتراضات به جایی نکشیده و ناامیدی و ترس و ظلم هر روز توی جامعه داره بیشتر میشه، طبیعیه که شکل مرده‌ها شده باشیم، نه؟

هنوز ندیده دلم برایت تنگ شد 

چقدر به دلم نشست ...

مرسی عزیزم،خوشحالم که دوستش داشتی :)

سلام
خیلیم عالی :)

سلام
مرسی

مرسی عالی بود

ممنون

سلام حال و احوالتون؟ :)

حال همه ما خوب است، اما...

خود جوش قدم بزنید، هم‌پا گیر نمیاد :)

داشتم مطالبتون رو ورق می زدم و اون ها رو می خوندم، از نامه های پنجشنبه لذت بردم و همینطور نامه ای به گذشته :)

سلام جناب منزوی، ممنونم شما خوب هستید؟ کم پیدا شدید‌ها :)
تو باور نکن ...
دیگه بیخیال هم‌پا شدم، کی بهتر از خودم اصلا :))
شما لطف دارید، خوشحالم که خوشتون اومده :)

شکر خدا، نفس می کشیم :)

هر بار سعی کردم بچسبم به وبلاگ و منظم پست بذارم، نشد، هی افتاد مشکل ها :)

امیدوارم روزگار بر وفق مرادتان باشد.

نفس که همه میکشیم فعلا ،خدا کنه حالتون خوب باشه که زندگی کنید :)
در ره منزل لیلی که خطاهاست در آن، شرط اون قدم آن است که مجنون باشی :)

مرسی، همچنین :)

شنبه ۹ آذر ۹۸ , ۰۰:۴۲ نـــامـــیـــرا ‌‌‌‌‌‌‌

متنت میگه :(دلم برای کسی که نمیدانم کیست تنگ شده)

خیلی خوب بود😉

مرسی :)

لیوان سفالی را پر کنید از قهوه، چای، دم‌نوش...

باور کنید سر سیاه این زمستانِ زودرس، فقط همین‌هاست که دل آدم را گرم می‌کند...

زمستان سر سیاه نیست، زمستان مادر سفید پوش سال است، پر از مهربانی و مهر که کنار یک فنجان قهوه‌ی گرم مهربان‌تر هم می‌شود :)

از ما خبر بازگشتن ریز.

باد آمد و بوی عنبر آمد :)
خوش برگشتید جناب اینترنال آدر، خوشحالم که دوباره توی بلاگستان می‌بینمتون :)
جمعه ۲۲ آذر ۹۸ , ۱۴:۴۵ علیرضا قربانی

عالی بود همیشه موفق باشید

مرسی

ممنون بابت این نوشته‌ی زیبایی که گذاشتی، فکر کنم این متن حال و روز این روزهای خیلی هاست باز هم از این نوشته‌ها قرار بدین

خواهش میکنم :)

عالی بود به دل نشین بود واقعا

ممنونم :)
دلم هم قدمی میخواهد از جنس خدا ، بی منت
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan