جمعه ۵ ارديبهشت ۹۹
سرِ صبح بود، از آشپزخانه صدا زدم:《آرزو کو 》، صدایش از اتاق آمد:
_چِنِه؟
_دو زرده است!
چند ثانیه بعد صدای صلوات و دعا به گوشم میرسید!
غروب بود، پرتقالی از جا میوهای یخچال بیرون کشیدم، با دست دیگرم کاسهی کثیف ماست و بستهی خالی چیپس را از روی کابینت برداشتم و راهی آشپزخانه شدم، کمی از پوستش را که جدا کردم سرخی پیچیده در نارنجیاش خودنمایی کرد، لبخند زدم؛ خیر است ، چشمهایم را بستم، صلوات دادم، آرزو کردم که تا آخر ماهِ رمضان اجابت شده باشد!
شاید دارید با خودتان فکر میکنید"چقدر خرافاتی اینم" ولی باید اضافه کنم که موقع دیدن هر چیز نورانی در آسمان که حتی کمی بجنبد هم، با احتمال ۱% شهاب سنگ بودن، چشمهایم را میبندم و آرزو میکنم، از همان بخشهای انتهایی قلبم!
نه پشتش منطق و استدلالی هست و نه هیچ چیز دیگری، فقط انگار با دیدن هر کدامشان کورسویی امید بر قلبم میتابد، تک امید کوچکی جوانهای ترد میزند، از همانهایی که دوست دارم انگشتانم را حصارشان کنم مبادا تندبادی ساقهی نازکش را بشکند!
ماه رمضان اما نورِ کوچک این شمع جان میگیرد، میشود فانوس، پر نورتر، زیباتر، روشنتر!
دیگر منتظر بهانه برای اجابت نیستم، هر ثانیهاش امید اجابت است که از سلولقلبم شُرّه میکند، از سحری که صدای مناجات سحر در لابهلای شاخههای شاهتوت میپیچد تا ظهری که گرسنه سر بر بالش گذاشته و برای افطار دقیقهشماری میکنم، همهاش امید اجابت است و شوق دعا!
رمضان امسال اما دستهایمان بیشتر محتاج دعاست و دلهایمان هر لحظه دخیل بسته است برای اجابت؛ سحر و افطارش بوی نیاز میدهد، بوی احوال ملتی ناخوش که به آغوش خدا پناه اورده است!
یارب! اینک که آغوش گشودهای بر مهمانانت دست نوازش بکش بر زخمهایشان، امید اجابتشان را ببین! در مرام تو بیمهری ندیدیم، مهمان را دست خالی و بیپناه به حال خویش رها کردن ندیدیم. دستهایمان را بگیر، توشهی راهمان بده؛ آتش امید را در دلهایمان بگیران و در شبهای تاریک چراغمان باش، راهنمای راهمان، مبادا در این دشت ظلمانی بیانتها تنها رهایمان کنی!
یارب ...!
+ حلول ماه مبارک رمضانتون مبارک؛ مجدداً مثل هر سال تاکید میکنم که تکخور نباشید :)