پنجشنبه ۵ فروردين ۰۰
معشوق پاییزی من، سلام!
در ابتدای نامهام، آغاز بهار، فصل شکفتن و سبز شدن را به شکوفهی چشمانت شادباش میگویم.
حالت چطور است؟ بهار به باغ مادربزرگت رسیده؟ شاهتوتها سرخ شدهاند؟ حال باغچهی پشت خانه چطور است؟ هنوز هم میان درختان پرسه میزنی تا هوای بهار را در ریههایت حس کنی؟!
عزیزم!
دلم برای بهارهای ایران عجیب تنگ است، برای بوی بهارنارنج و گلهای همیشه بهار، برای طراوت عید و سفرههای رنگی نوروز، بازیگوشی ماهیگلیهای توی تنگ و عطر سنبل، بوی اسپند و سبزیپلوهای مادر، دعای تحویل سال و حول حالناهای زیر لب، دلم برای بهارهای ایران، برای بوی اسکناسهای تانخورده و بوسههای وسط پیشانی؛ از همه بیشتر برای لبخندهای کنار هفتسین، بهار پاشیده در چهرهات، نگاههای خیره و تبریکهای محجوبانهی سال تحویلت، تنگ شده است.
عزیزِ جانم!
بهار به کوچههای اینجا هم رسیده، برگهای تازه جوانه زده و گنجشکها آواز بهاری سر دادهاند، برفهای قله کمکم ذوب میشوند و طنین رودخانه در شهر میپیچد، بهار از پشت پرچین به گلهای حاشیهی باغ هم سرک کشیده است.
من اما شبیه آن نهال جا ماندهام، همان که زمستان چشمهایش را بست و فراموش کرد که بهاری هم در راه است؛ همان که از قافله عقب مانده، زمستان در دلش تهنشین شده و برگ و برش را به تاراج برده است.
مهربان محبوبم!
تو اما همیشه بهار بمان، نگذار لبخندهایت را پاییز به یغما ببرد و عطر گیلاس موهایت اسیر یورش زمستان شود.
بهار بمان عزیزم! بهار با تو زیبا میشود.
سال نو مبارک عزیزِ پاییزیِ همیشه بهارم!
+ آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
وای از آن سال که بی یار بهارش برسد!
در ابتدای نامهام، آغاز بهار، فصل شکفتن و سبز شدن را به شکوفهی چشمانت شادباش میگویم.
حالت چطور است؟ بهار به باغ مادربزرگت رسیده؟ شاهتوتها سرخ شدهاند؟ حال باغچهی پشت خانه چطور است؟ هنوز هم میان درختان پرسه میزنی تا هوای بهار را در ریههایت حس کنی؟!
عزیزم!
دلم برای بهارهای ایران عجیب تنگ است، برای بوی بهارنارنج و گلهای همیشه بهار، برای طراوت عید و سفرههای رنگی نوروز، بازیگوشی ماهیگلیهای توی تنگ و عطر سنبل، بوی اسپند و سبزیپلوهای مادر، دعای تحویل سال و حول حالناهای زیر لب، دلم برای بهارهای ایران، برای بوی اسکناسهای تانخورده و بوسههای وسط پیشانی؛ از همه بیشتر برای لبخندهای کنار هفتسین، بهار پاشیده در چهرهات، نگاههای خیره و تبریکهای محجوبانهی سال تحویلت، تنگ شده است.
عزیزِ جانم!
بهار به کوچههای اینجا هم رسیده، برگهای تازه جوانه زده و گنجشکها آواز بهاری سر دادهاند، برفهای قله کمکم ذوب میشوند و طنین رودخانه در شهر میپیچد، بهار از پشت پرچین به گلهای حاشیهی باغ هم سرک کشیده است.
من اما شبیه آن نهال جا ماندهام، همان که زمستان چشمهایش را بست و فراموش کرد که بهاری هم در راه است؛ همان که از قافله عقب مانده، زمستان در دلش تهنشین شده و برگ و برش را به تاراج برده است.
مهربان محبوبم!
تو اما همیشه بهار بمان، نگذار لبخندهایت را پاییز به یغما ببرد و عطر گیلاس موهایت اسیر یورش زمستان شود.
بهار بمان عزیزم! بهار با تو زیبا میشود.
سال نو مبارک عزیزِ پاییزیِ همیشه بهارم!
+ آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
وای از آن سال که بی یار بهارش برسد!