هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


آبان ۱۴۰۴

در یکی از کانال‌های تلگرامی نوشته بودند :«عاشق نوشتنم چون همه چیز رو ماندگار میکنه».
امروز، اولین روز آبان ۱۴۰۴ است. بی‌دلیل و شاید هم بخاطر شروع فصل هواهای خنک و دوست داشتنی بوشهر، حس شوق و شادی زیر پوستم خزیده است. البته راستش را بخواهید در دلم یک اضطراب کوچک نهان دارم که علتش را نمی‌دانم،احتمالا بخاطر ترس از اتفاقات بد است چون هربار با حس شوق و ذوق روزم را شروع کردم دنیا چوب عبرت و پشیمانی را دستش گرفت و بر تنم کوبید، انقدر این اتفاق تکرار شده است که هربار چنین احساساتی را تجربه میکنم یک نفر هم نهانی رخت‌هایش را در دلم میشوید [کم‌کم دارد گریه‌ام میگیرد] بگذریم نمیخواهم به این فکرها مجال دهم، اولین روز آبان است و‌ میخواهم خوشحالی امروزم را اینجا هم ثبت کنم. روی تن خانه‌ای که پر از نوشته‌های کوتاه و بلند این سالیان است.
می‌نویسم که بماند : « شروع روزهای خنک و پاییزی، آغاز آبان زیبا فرخنده باد. ».

باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan