هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


این قسمت: سحری بعد از اذان :|(موقت)

چشم که باز کردم ساعت ۴:۴۰ صبح بود ، با خودم گفتم "خو اذون که حدود ساعت ۵، یعنی اول ماه ۵ بی الان هم رفته جلوتر حتما:| " مثل جت از جا بلند شده و به سمت اشپزخانه دویدم ، ظرف عدسی که از دیشب برای سحر زیرِ چشم کرده بودم را از یخچال بیرون کشیدم،آه از نهادم بلند شد ، ظرف یخ بسته بود و گرم شدنش طول می‌کشید، چند دقیقه‌ای روی اجاق رهایش کردم بلکه گرم شود، همزمان به حیاط رفتم، هیچ صدایی به جز صدای کولرها به گوش نمی‌رسید، دوباره برگشتم، عدس را داخل یخچال برگرداندم و بررسی‌اش کردم، هیچ چیز زود‌پزی نبود، از جا میوه‌ای سیبی بیرون کشیدم، تصمیم گرفتم برنج‌ها را خالی خالی به دست معده بسپارم، لقمه‌ی ‌اول در دهان نگذاشته به خشکی‌اش پی بردم، به ذهنم رسید که سریع سسی ساده با رب درست کنم به اندازه‌ای که فقط معده‌ام پر شود، سریع سس را پخته و سحری خوردم، قبل از بلند شدن لیوانی آب خوردم و به سمت پنجره رفتم، همچنان شهر در سکوت کامل بود، با خودم گفتم "مثل ای که خیلی هم مونده بودها، انقدر عجله کردم!" ، دوباره لیوانی اب خورده و دوری در اتاق زدم و به سمت پنجره برگشتم، همچنان سکوت، تعجب کردم "یعنی قبل از اذون نباید یه دعایی، مناجاتی چیزی پخش کنن اخه؟ اذون ساعت چنده می؟ " شک کردم، هر سال روز اول ماه مبارک کانون مهدویت اوقات شرعی ماه را برایم می‌فرستد،در پوشه‌ی عکس‌های واتساپ دنبال عکس مذکور گشته و پیدایش کردم، آه از نهادم بلند شد، اذان صبح روز دوازدهم "۴:۴۵"! یعنی تقریبا همزمان با بیدار شدن من! 
رفتم و خواهرم را بیدار کردم ؛ به زور چشم‌های بسته‌اش را باز کرده و نگاهم کرد!
_سلام [مظلومانه لبخند زدم] !
سرش را کمی از بالش بالاتر اورده و نگاهی به دور و بر انداخت، با تعجب پرسید "سلام یعنی چه؟"
_ سحری بعد از اذون خَردُمه!
_چه؟
_خو نفهمیدم، فکر کردم پنج اذونه اما پنج و ربع‌ کم بیده!
_ اشکال نداره، چون نفهمیدیه اشکال نداره!
دوباره سرش را روی بالش گذاشت و خوابید، در دلم گفتم "اصلا خوم باید مرجع‌ تقلید بشدم و خومه خلاص بکردم :| " ؛ بلند شدم، مادر را برای نماز بیدار کرده و ماجرا را گفتم، دوباره شنیدم"چون عمدی نبوده اشکال نداره!" ؛ نماز خوانده و با فکر روزه‌ی امروز خوابیدم، ساعت ۸ بیدار شدم و سایت‌ها را برای حکم روزه‌ی امروز بالا و پایین کردم، حکم "صحت روزه، بنابر احتیاط واجب بعد از ماه رمضان یک روز قضایش را بگیرد!" می‌خواندم و حرص می‌خوردم "اگه درسته خو دیگه سیچه قضاش کنم؟ اگه باطله خو دیگه سیچه امروز بگیرم؟بلند ایاووم(می‌شوم) باهاشون صبح ایرم فاتحه لااقل! ای چه بساطتیه اخه؟ !" یاد روزهای قبل افتادم، از مجموع ۱۲ روز ۱ روز را کلا خواب مانده بودم، دو روز ۱۰ دقیقه مانده به اذان بیدار شده و تند تند چند لقمه خورده بودم و کل روز از تشنگی در حال انفجار بودم، ۱ روز هم دقیقا وقتی لقمه‌ی سوم را در دهانم گذاشته بودم صدای اذان بلند شده و لقمه را دور ریخته بودم، ۱ روز به صورت احمقانه‌‌ای فقط میوه خورده بودم و عصر از گرسنگی دل‌ و روده و پهلو و کلیه‌هایم از درد جمع شده بودند، تا حدود ۱۰ شب نمی‌توانستم درست از سرِ جایم بلند شوم!؛ امروز هم که دیگر گلِ سر سبد بود، سحری بعد از اذان! رو کردم به خدا "اخه قربونت برُم او از مهمون دعوت کردنت که کل روز یه چکه آب نیدیمون ،اینم از سحری بیدار کردنت، خو لااقل یه فرشته‌ای بذار دم صبح یه لگدی بزنه بیدارمون کنه تا یه چی تو ای خندق بلا بریزیم دیگه، ای چه کاریه اخه"!

پ‌ن:
+[میخنده] _ تو هم خو یا قبل اذون افطار ایکنی یا بعد از سحر ایخری! چته می؟!" 
_ ایزنم ناقصت ایکنم‌ها ... یه بار حالا همچین اتفاقی افتاد سی مسخره‌بازی تو، اصلا سی همه پیش میاد! :|
:)))))
من بهت میگم طوری نیست
اینجا 4 رب اذانه
چند شبه پیش ده دقیقه به 4 بیدارشدم.گفتم زوده میخوابم 4بیدار میشم.خوابیدم 6 نیم چشامو باز کردم.
پارسال هم زیر غذارو روشن کردم و گفتم یه دقیقه چشامو ببندم.بستم و افتاب زده بود با حالت خفگی از دود بیدار شدم
:)))
حالا من هیچی، تو چرا نرفتی مرجع‌ تقلید بشی مریم؟ :|

منم ساعتم ۴ زنگ زد بلند شدم خاموشش کردم باز خوابیدم ۴:۴۰ بیدار شدم! تباهم کلا :)))

با دود؟ خدا :)))))


مردم از خنده D :
گشنگی نکشیدی که خنده یادت بره :دی
غذا سوخته بود و دود خونه رو فرا گرفته بود
:))))))
همینکه زنده موندم لطف خدا بود
با همه ی گیج بازیام علاقه ی عجیبی هم دارم حتما سحر‌بیدار باشم.میدونی حس خوبی داره!!

خوبه همه‌جا رو به اتیش نکشیده بودی! واقعا تنهایی زندگی کردن برای تو خطرناکه:))
واقعا :)
اره سحر یه حس قشنگی داره، البته وقتی قبل از اذان بیدار میشی حسش دوچندانه! مثلا من چون دیشب خیلی خسته بودم سحر امروز هم خواب موندم :|
یعنی من کشته مردۀ این حکمم که می‌گه اشکال نداره؛ ولی بعد ماه رمضون قضاش کن. من که همچی وقت‌هایی بی‌خیال صحبت‌هاشون می‌شم و کار خودم رو می‌کنم:D یعنی همون روز رو روزه می گیرم. بعله. ما هم برای خودمونیم باید مرجع می‌شدیم.
منم گاهی وقت‌ها که خیلی سخت میشه خودم از خودم تقلید میکنم:دی
ولی واقعا اینکه بخوای دوبار بخاطر ۱۵ دقیقه اختلاف بگیری زور داره هر چند فکر کنم بگیرم و دل خودم رو راحت کنم :))
شنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۱:۲۷ مردی بنام شقایق ...
با لهجه نوشتنش جالب تر از خود قضیه بود :)
همواره لهجه‌ی ما مورد لطف دوستان بوده :))
شنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۸ , ۱۱:۳۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
چرا اینطور میکنی با خودت؟!
خب یه آلارم درست درمون بذار
اصلا شماره‌ت رو بده خودم بهت زنگ میزنم تا بیدار نشی ول نمیکنمD:
شب‌های اول موبایلم بود دیدم جواب نمیده الان یه ساعت رومیزی گذاشتم که از ترس صداش که همه رو بیدار کنه خودم زودتر بیدار میشم خاموشش میکنم بعد دوباره میخوابم‌ میگم یه کم دیگه بیدار میشم:| البته بعضی شب‌ها ساعته هم دیگه جواب نمیده و بیدار نمیشیم مثلا دیشب :))

عالی نوشته بودی :))
ما همیشه سحری می‌خوریم بعد می‌خوابیم. ینی همهٔ شبو تا اذان صبح بیداریم و هیچ وقت خواب نمی‌مونیم
جغدیم :دی
قربانت یا شیخ :))
یعنی در همه‌ی موارد شباهنگ بودن رو رعایت میکنی :))
من وقتایی که میخوام روزه بگیرم با فلاکتم که شده بیدار میمونم سحری میخورم نماز میخونم میخوابم ولی امسال دوشنبه‌ها از کمبود خواب به حال مرگ میفتم
منم خیلی دوست دارم و اصلا باید شب‌ها بیدار بمونم یا لااقل صبح بعد از نماز نخوابم ولی نمیشه، شب ساعت ۲ می‌خوابم بعد برای سحر و نماز بیدار میشم و بعد باز میخوابم تا ۸_۹ :||
خشم میاد یه لحظه هم شک نکردی که شاید گفتن اذانو:))
اخه فکر میکردم زوده و هنوز مونده :))
خدا نکشتت فرشته
صبح اونقدر خندیدم که نگو :)
به نظر منم روزه‌ات صحیحه الکی دنبال فتوا نگرد
فتوا بدتر آدمو گیج می‌کنه
من با اون فرشته ی نگهبان موافقم.
البته من یکی دارم تو خونه
که با هر ضرب و زوری شده بیدارم می‌کنه :)
خدا برامون نگهشون داره
خودم وقتی مظلومانه نشسته بودم و مامانم گفت "چرا اینجوری نشستی؟ چته؟" تعریف که میکردم خودم هم حرص میخوردم هم می‌خندیدم :))
اصلا امسال ماه رمضون من کلا با فتاوا در هم آمیخته :))
خدا همه‌ی عزیزهامون رو نگه‌داره ان‌شاءالله، مادر من چون شب بارها بیدار میشه گاهی برای سحر خواب میمونه و نمی‌تونه بیدارمون کنه :)
سلام 
طاعات و عباداتت قبول.
روزه ات قبوله بنابراحتیاط هم نمیخواد روزه بگیری !
اگر اینجوری باشه کسی که وسط روزه حواسش نیست یهو آب میخوره یا مواد غذایی و بعد یادش می افته روزه اس هم باید این کار کنه ؟!
میدونی چیزی که مبرهن و واضحه اینکه تو نمیدونستی .
پس هم روزه ات قبوله هم اینکه نمیخواد بعدش روزه بگیری والسلام



@
نسرین
از ته دل گفتم الهی آمین


@
فرشته شماره تو بده خودم بیدارت میکنم ؛)
منم مثل شباهنگ اکثر شبا جغدم :دی:)) 

ولی انصافا متنت قشنگ بود کلی باهاش خندیدم :)
و لطفا این پست رو کلا بزار و موقتش نکن:)
مرسی

سلام
اون حکمش فرق داره، گفتن اگر زمان اذان رو تحقیق نکردی و چیزی خوردی ولی عمدی نبود اشکال نداره، ولی باید یه روز دوباره بنابر احتیاط به جاش بگیری :)
چه میدونم والا گیجم تو این فتاوا :)

آمین

داداشم هم زنگ میزنه بنده‌ی خدا، ساعت رومیزیم هم زنگ میزنه، آلارم موبایلم هم هست، خلاصه یه لشکر در حال بیدار کردن ‌مان، ولی میفرماید"گاهی نمی‌شود که نمی‌شود" :)))
همیشه بخندی :*
باشه:)
مگه بقیه خونواده واسه سحری بیدار نمیشن؟
مگه شبکه استانی ندارین که واسه شنیدن اذان میری تو حیاط؟
مگه روز قبلش نشنیدی اذان چه ساعتی بوده؟
فقط من و خواهرم تو خونه روزه میگیریم؛ مامان و بابام که مریضن و ۲_۳ ساله دکتر ممنوع کرده براشون، داداشمم تا پارسال میگرفت ولی بخاطر زخم معده‌اش پارسال دوبار تو ماه رمضون بستری شد الان نمیگیره.
 تلویزیون روشن نمیکنم چون همه خوابن، مسجد هم اطرافمون چندتا هست صداشون توی حیاط بلنده :)
نه! ما اصلا تلویزیون نمی‌بینیم فقط بابا میبینه که اونم تلویزیونش شبکه‌های استانیش خراب شده فقط ۱تا ۶ میگیره، من با گوشی چک میکنم اوقات شرعی رو :)

سلام ..تشکر از  طنز شیرین نوشته...

اینم سوال از سایت رهری

س: اگر در ماه رمضان برای سحری بیدار شویم وسحری بخوریم وبعد بفهمیم اذان گفته‌اند روزه قبول است یا باید روزه آن روز قضا شود؟ج: اگر تحقیق نموده و با علم به اینکه هنوز صبح نشده خورده است و بعد فهمیده که صبح شده، روزه صحیح است و قضا ندارد.
سلام
خواهش میکنم :)
ممنون؛ خوندم اینا رو، مشکل اینجاست که من ساعت اذان رو تحقیق نکردم و همینطوری فکر کردم باید حدود ۵ باشه و غذا خوردم، بعدا فهمیدم ۵ بوده ولی رب ساعت کمتر :))
فرشته ی کی بودی تو :|
هیچ‌کس، من خودم دنبال فرشته‌ام :))
قبوله عزیزم. استرس نداشته باش.❤
استرس که ندارم تهش یه روز قضا میگیرم دیگه(هر چند زور داره:دی) :**
با لهجه چه قشنگ نوشتی !...تصویرسازیهات خیلی خود و از جنس ایرونیه :)‌

.
 به نظر منم روزه ت قبول قبوله :D
ممنونم عزیزم :* ... اصلا جنوبی‌ها ایرانی اصیلن :))

تمام مراجع به هم هم ‌نظرید گویا :دی
بیدار نشدن بهتر از دیر بیدار شدن تو سحرهای ماه رمضونه.
اره، البته جاهای دیگه‌ای هم هست که هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدنه....
منم دوس دارم توی این سفر علمی شما رو همراهی کنم . اگر ممکنه
چون باید به عالم بالا سفر کنیم هر چی تعداد بیشتر باشه سنگین‌تر میشه و امکان صعود کمتره، فلذا متاسفانه نمی‌تونم همراهیتون رو قبول کنم :|
هوم...
تخففوا
تلحقوا
ترجمه‌اش چی میشه؟
استراحت گرفتن؟! :|
نمیگم ترجمشو 🤒
:| 
یا للعجایب! :|
سه شنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۸ , ۱۷:۰۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
میتونی ساعت رو در فاصله دورتری قراری بدی که وقتی بلند میشی بری خاموشش کنی دیگه برنگردی دوباره بخوابی! البته این یه مورد رو خود من جواب نمیده و همه اهل خونه رو بی خواب میکنم. ولی تو دیگه یه شب خواب میمونی سختی میکشی، روز بعدش چطوری بازم ساعت رو خاموش میکنی میخوابی:-))) من یه روز خواب بمونم تا یه هفته حداقل سر وقت بیدار میشم.
خدایی ذهن خلاقی داری :))
والا خودمم نمیدونم ولی خب خوابم میاد و خواب میمونم دیگه :دی
من سر بقیه‌ی چیزها همین‌طورم ولی این یه مورد جواب نمیده :))
يكشنبه ۵ خرداد ۹۸ , ۲۱:۵۸ سایه های بیداری
آمدم که من هم یه جوری « مرجع » بازی در بیارم .
اما ماشالله اینجا مرکز صادرات مراجع است .
این روزه و رمضان هم بازی خوبی هست .
همینطوری ادامه بدهید تا چند روز دیگه این بازی نیز تمام می شود .
آن وقت باید یک بازی دیگر پیشه کنید .
یاد اون هموطن آذری زبان عزیز افتادم که از جایی میگذشت .
دید یک عده دایره وار حلقه زدند و صحنه ای را تماشا میکنند و هورا میکشند .
نزدیکتر شد .
مشاهده کرد یک اسب سرکش را دارند رام میکنند .
اما هر کس روی زین اسب می نشیند ، به دو دقیقه نرسیده کله پا میشود .
آمد وسط میدان تا خودی نشان دهد .
گفت زین از اسب برهانید .
همه در تعجب که با زین ، رام نشد این اسب
چگونه خواهد بود بی زین ؟
پهلوان ترک یال اسب برگرفت و بر گردن زبان بسته سوار
و اسب همچنان می جهید بر هوا و جفتکها نثار می فرمود
تا اینکه آهسته آهسته ، سوار کار نترس به میانۀ کمر اسب رسید
و همچنان این صحنۀ پریدن و جفتک و جهیدن و فرود در سراشیبی کمر حیوان نجیب ادامه داشت تا بندۀ خدا بر روی باسن اسب جلوس فرمودند و چون دستگیره نیافتند ، دُم اسب بر دستان مبارک حلقه فرمودند تا از سقوط حذر فرمایند . اما این نجیب از اون نانجیبهایی بود که با یک جهش فرا آسمانی ، مرد بیچاره بر خاک افکند . پهلوان که احساس میکرد به شأن و منزلتش آسیب رسیده ، نه بر باسن مبارکش ، در حالی که خاک روی لباسش را با دست می تکاند با غرور تمام گفت : این اسب تمام شد ، یکی دیگر بیاورید . آخه بندۀ خدا از اول اسب ( یال و گردن ) تا آخر اسب ( باسن ) را در نوردیده بود .
دو سه روز دیگر ماه رمضان تمام میشود . لباستان را بتکانید و با غرور تمام بگویید : این رمضان تمام شد ، رمضان دیگر بیاورید . البته تا رمضان دیگر کمی تمرین رام اسب نفس کنید تا رمضان را نه برای رام کردن رمضان ، بلکه برای رام کردن نفس خویش سوار شوید . قبول باشه انشاالله .
سلام
ما تو کل زندگی در حال بازی هستیم و همش هم میگذره یه ماه رمضون که چیزی نیست.
ممنونم بابت نقل این حکایت زیبا :)
بابت نصیحت آخرتون هم ممنون، یادم میمونه و امیدوارم بتونم بهش عمل کنم.
از شما هم قبول باشه‌.
قشنگه این پست با گویش محلی :)
از حالت موقت درش بیارید و دائمیش کنید
به نظر منم روزتون قبوله، شک نکنید (این روزه گرفتن حق اللهه، اونی که باید قبول کنه قبول میکنه)
التماس دعا داریم :)
ممنونم :)
فعلا که هست شاید بعدا بردارمش :)
ان‌شاءالله که باشه :)
ممنونم، محتاجیم :)
جالبتر و شیرینتر از خود ماجرا، لهجه ی لری راوی بود...
ممنونم، البته گویش بخشی از بوشهر بود :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan