هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


عید فطر مبارک

الوداع ای روده اندر پیچ و تاب

الوداع ای قار و قور بی جواب

الوداع ای آش نذری، آب سرد

رنگ رخساران شبیه شله زرد

الوداع ای زولبیا و بامیه

جایتان تا سال دیگه خالیه

:)

عید فطر مبارک


خدایا شکرت

ای خدا من چی بگم؟؟

اخه کی تو دل گرما سرما میخوره؟؟ تو این هوای گرررم و شرجی سرما خوردگی اخر بد شانسیه. همش سرفه و گلو درد.

با وجود گرما باید برم یه نقطه ی پرت از کولر بشینم که مبادا حالم بدتر بشه.

خواب صبحم زهرمارم میشه با این سرفه های مزاحم.

شرکت نفتم هم که گه گاهی فوران میکنه.

فردا عید فطره باید از خواهرزاده و برادر زاده دوری کنی و حسرت یه ماچ تو دلت بمونه.

ای خدا من چجوری لپ این کوچولو ها رو ماچ ماچی نکنم؟

به هر حال خدایا شکرت بازم بهتر از هزارتا درد دیگه است.

خدا همه ی مریضا رو شفا بده ان شاا...

(برای هم دیگه دعا کنیم مطمئن باشیم دعا اثر داره)

اللهم اشف کل مریض

مثل همیشه خدایا دوست دارم...باور کن


رمضان هم تمام شد

اقا نیامدی رمضان هم تمام شد

گفتم شبی کنار تو افطار میکنم...


دلامون تنگه اقاجون برگرد...


کافه ابری

هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد 
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد


گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند نشد


خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند 
تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد


من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند نشد


دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد



حلالت باشد

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری...
قسمت ما نشد این عشق...حلالت باشد!



در عطر سیب

تا کی به شکل خاطره ای گم ببینمت؟

در عطر سیب و مزه ی گندم ببینمت؟

من آن همیشه چشم به راهم به من بگو

یک جمعه در هزاره ی چندم ببینمت؟



افطار

کاش در این رمضان لایق دیدار شویم

سحری با نظر لطف تو بیدار شویم

کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان!

تا که هم سفره ی تو لحظه ی افطار شویم


فانوسم باش خدا

خدایا میان ظلمت این روزها فانوس راهم باش مبادا شاه راه تو را گم کنم و در جاده های فرعی دنیا گم شوم.

خدایا پناهم شو که بی پناهم...

عین همیشه...دوستت دارم...باور کن


بهار امد

بهار آمد بهار من کجایی؟

عزیز دل ! نگار من! کجایی؟



ادم که غمی نداشت؟

ادمی در آغوش خدا غمی نداشت

پیش خدا حسرت هیچ بیش و کمی نداشت

دل از خدا برید و در زمین نشست

صدبار دل بست و دلش شکست

به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود

یادش امد که یک روز...

عهدش را با خدا شکسته بود

باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan