هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


شام غریبان

کل محرم امسال نشد برم هیئت ولی دیشب بالاخره رفتم.(هر چند دیر اما بالاخره رفتم)

رفتم شهدای گمنام...مراسم خیلی خوب نبود اما بد هم نبود.

خدا رو شکر

پ ن 1: دیشب فکر کردم به این که بزرگترین وابستگی من تو این شهر, شهدای گمنامه...الهی خدا منو از شهدا جدا نکنه....خدا کنه با همه ی گناه هام عشق شهدا از دلم جدا نشه... 

پ ن 2: از کیفیت بد عکسها عذر خواهی میکنم, با گوشی گرفته شده.

پ ن 3: ایام تسلیت و عزاداری هاتون قبول


یادمان شهدای گمنام شهر - دیشب شام غریبان


شمع های شام غریبان



اندراحوالات من 3

دیروز با خواهرم رفته بودم بازار بعد از کلی گشت زدن و خرید کردن حدود های ساعت 13:15 اومدیم سر خیابون تاکسی بگیریم.

عینک افتابیم توی کیفم بود و فراموش کرده بودم بزنمش و از شدت افتاب تند و تیزی که توی چشمام بود سردرد بدی گرفته بودم.

این وسط که دعا میکردیم تاکسی گیرمون بیاد و از گرما نجات پیدا کنیم (گرمای جنوب که معرف حضورتون هست).یه دفعه از پشت سرمون صدای مردی اومد که گفت: "میگما...."برگشتیم سمتش دیدیم صدا از توی پارس سفید رنگ پشت سرمونه که در طرف راننده اش بازه و اقای پشت فرمون هم داره به من و خواهرم نگاه میکنه,ادامه داد :" وجدانا تو این افتاب گرمتون نیست چادر و مشکی پوشیدید؟؟" از سر حرص لبخند عصبانی زدیم.

-خواهرم : نع

من: ما دیگه عادت کردیم.

مرد چشم سفید گیر دهنده با خنده و طعنه : اها ؛ خب سلامت باشید.

از لهجه اش معلوم بود اینجایی نیست(خانم کنارش هم یه مانتوی مشکی و یه شال سفید پوشیده بود!!).ماشین داشت دور میزد که خواهرم با خنده گفت: بزار بیاد میخوام بگم شما گرمتون نیست انقدر بچه خرده (افراد نوجوان و جوان:)) ) سوار کردین؟نفستون نگرفت؟

و من با حرص از شدت گرما : الان مثلا گرممونه میخوای چکار کنی؟برامون کولر بزنی؟هوا رو تغییر بدی؟ مثلا چه غلطی میخوای بکنی؟اونی که پوشیده خودش میدونه هوا چطوریه و چقدر گرمه!

پ ن: وجدانا متلک که میزنن ادم راحت تره تا متلک سوالی بزنن که حرصت بگیره ولی ندونی چی بگی بهشون...

پ ن 2: حجاب داشته باشیم یه بدبختیه نداشته باشیم یه بدبختی, بالاخره تکلیف ما از دست این امت همیشه در صحنه چیه؟؟؟



گدا نمی خواهی؟

بی بی جان !!!

گدا نمی خواهی؟

دختر بی وفا نمی خواهی؟

کاش میشد ز من سوال کنی...

دخترم کربلا نمی خواهی؟!


پ ن : هزار حرف نگفته دارم اما حوصله ی نوشتن ندارم...


بوشهر من :)

اخرین پست نسبتا شاد قبل محرم.



خیلی کلمات باحالی داریم که ان شاا... حتما توی یه پست بعضی کلمات رو به زبان بوشهری میزارم کلی کیف کنید:))



بوی عاشقی

دیروز صبح داشتم می رفتم بیرون که پرچم های سیاه هیئت حسینیه ی سر خیابون توجهم رو جلب کرد.

هنوز چراغ هایی که برای عید غدیر وصل کرده بودن رو در نیورده بودن اما پرچم های سیاه محرم رو وصل کرده بودن.

عصر هم یه کم زودتر وسایل و کتاب ها رو جمع کردیم و راهی کنار دریا که دقیقا پشت کتابخونه بود شدیم .یادمان شهدای گمنام روبروی دریاست ما هم به جای دریا رفتیم زیارت . اونجا هم بوی محرم می اومد؛ لوله ها و میله ها رو وصل کرده بودن و اتاقک کوچیک تدارکات مراسم هم نصب شده بود.

صدای نوحه ی محرم(که البته با اون شیوه ی بد حسین حسین کردن با اعصاب ادم بازی میکنه) تو فضا پیچیده بود. با وجود اینکه اصلا از این شیوه ی نوحه خوندن که بیشتر ادمو یاد پارتی و مهمونی میندازه خوشم نمیاد اما به هر حال یه حس و بوی محرم هم داشت.

بالای سر شهدا نشسته بودیم و با دوستم راجع به عزاداری صحبت میکردیم که یکی از دوستان و همکلاسی های سابقم رو دیدم , نشست و یه چند دقیقه ای حرف زدیم , موقع رفتن هم خداحافظی کرد و گفت برای اربعین راهی کربلاست و این وسط سهم من فقط التماس دعا گفتن و غبطه خوردن بود...

کاش منم امسال کربلایی بشم...کاش...

پ ن : اصلا درست نوکر تو بی گناه نیست ... اما حسین , حال دلم رو به راه نیست




سر به هوای مجنون

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست

آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست



هوا بوی امدن میدهد

هوا ... بوی آمدنت را میدهد

واقعا می آیی؟

یا باز هم پاییز آمدنت را

توهم زده ام؟



پ ن : روز عید غدیر نذری داشتیم منم از یه روز قبلش بد سرمایی خوردم (از دو روز قبلش بدجور از منه بیچاره کار کشیدن که اگه مریض نمی شدم جای تعجب داشت) جوری که تا ظهر که نذری تموم شد دیگه از پا درد جیغ میکشیدم .اما با این حال عصر هم وظیفه ی مهم تقسیم کردن شربت تو کوچه به عهده ی من شد و این شد اضافه شدن بیماری تا جایی که شب ما رو راهی دکتر کرد و دوتا امپول نوش جان کردیم.
الان هم حالم بهتره اما واقعا نمی تونم به همه ی 91 وبلاگ به روز شده سر بزنم پس این دفعه رو دیگه ببخشید.


ع مثل علی (ع)


به امید اینکه گامی در جهت ترویج ولایت مولا علی(ع) برداشته باشیم .

*******************************************************************************

همون طور که همه میدونن حضرت زهرا (س) تا زمان وفاتشون قاتلین خود رو نبخشیدند و ناراضی از دنیا رفتند.(صحیح بخاری ، جلد 3، ص 1126 ، ح 2926)

همچنین پیامبر حدیثی دارن به این شرح که : "فاطمه پاره ی تن من است هر کس فاطمه را بیازارد مرا ازرده و هر کس مرا بیازارد خدا را ازرده."

(صحیح بخاری ، جلد 5 ، ص 26  / صحیح مسلم ، جلد 4 ، ص 193)

تا اینجا غضب حضرت زهرا(س) به غضب خداوند رسید.

تا حالا به آیه ی اخر سوره ی حمد که در طول شبانه روز حداقل 10 بار اون رو میخونیم توجه کردید‌؟؟

" صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّینَ " {سوره ی حمد آیه ی 7}

"راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی ، نه کسانی که بر آنان غضب کرده ای ، و نه گمراهان"

****************************************************************************
الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت مولانا امیرالمؤمنین و الائمة المعصومین

عید غدیر بر همه ی دوستدارن حضرت پدر(ع) مبارک.




دیر میشود...

دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود


وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود


کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار
در دام چشم های تو تسخیر می شود؟


این کشتی شکسته ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست که تعمیر می شود


حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه
با حلقه های زلف تو درگیر می شود


در قطره های اشک قنوت شب شما
عکس ضریح گمشده تکثیر می شود


تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود


شاعر: وحید قاسمی



......


تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته است
از غیرتمان بود ، نوشتند حسودیم




پ ن : همینجوری نوشت ... همین:)

باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan