جمعه ۲۶ خرداد ۹۶
جمعه ۲۶ خرداد ۹۶
پنجشنبه ۲۵ خرداد ۹۶
سه شنبه ۲۳ خرداد ۹۶
مدت هاست که روز شهادت حضرت امیر (علیه السلام) و روز غدیر علامت سوال میشوم و به اطرافم نگاه میکنم.
فلسفه ی جشن روز غدیر و سوگواری شهادت امام علی(علیه السلام) چیست؟
وقتی حوادت بعد از غدیر را مرور میکنم، سری به نهج البلاغه میزنم و شقشقیه میخوانم، به راستی دلیل جشن و شادی غدیر و سوگواری 21 رمضان را درک نمی کنم ، علی رفت...علی از میان مردمی که سالها درد را به قلبش هدیه داده بودند رفت،فکر میکنم فزت و رب الکعبه هم مصداق همان "آخیش" خودمان باشد ، همان نفس راحتی که بعد از اتمام سختی ها و دردهایمان میکشیم.
مگر نه این است که صادق آل علی(علیه السلام) میفرماید: در شادی ما شاد و در غم ما اندهگین باشید؟
غدیر درد دارد، غدیر حکایت بی وفایی و نامردی، بغض در گلو رسوب کرده و حرفهای ناگفته است، غدیر یعنی خار در چشم و استخوان در گلو میدیدم که میراث مرا به غارت می برند... و 21 رمضان روز رهایی ، رفتن و آزاد شدن ؛ فزت و رب الکعبه ، رفتن به سمت آغوش خدا و نگاه های دلتنگ زهراست ، چه دردی برای علی سخت تر از تحمل دوری فاطمه اش بود ؟
دوست دارم 21 رمضان در کوچه های شهر قدم بزنم و فریاد بکشم : آی مردم تمام شد! علی از دنیای شما رفت و بر سر اهل سقیفه فریاد بکشم:
علی دریاست دریا رو... نمیشد ساده با سم کشت
علی رو قبل از اون محراب..... یه لشکر ابن ملجم کشت
پ ن : حکمت هایی از نهج البلاغه :
حکمت 23: کسی که کردارش او را به جایی نرساند ، افتخارات خاندانش او را به جایی نخواهد رسانید.
حکمت 59: آن که تو را هشدار داد، چون کسی است که مژده داد.
حکمت66: از دست دادن حاجت بهتر از درخواست کردن از نااهل است.
حکمت 69: اگر به انچه می خواستی نرسیدی، از آنچه هستی نگران مباش.
حکمت 75: هر چیز که شمردنی است پایان می پذیرد، و هر چه را که انتظار کشیدی خواهد رسید.
شنبه ۲۰ خرداد ۹۶
نمی دانم در مورد آداب و رسوم محلی استان ما(بوشهر جان) چه مقدار اطلاعات دارید اما شاید اسم گریگُشو(گره گُشو)به گوشتان خورده باشد.
گریگُشو: در اصل گره گشا است که در زبان محلی گریگُشو یا گره گشو گفته میشود.
طبق این رسم قدیمی(که در حال فراموشی است) در شب ۱۵ ماه مبارک رمضان و همزمان با شب میلاد امام حسن مجتبی(علیه السلام) کودکان(از نظر سنی) به در خانه ی همسایه ها رفته و با سر و صدا و جیغ و فریاد یا کوبیدن مکرر در یا فشردن مکرر آیفون(ترجیحا دوربین نداشته باشه) صاحب خانه را از وجود خود آگاه کرده و از آنها تنقلات،نقل،شیرینی،گندم برشته و ... دریافت میکنند و در مقابل برای ابراز تشکر با صدای بلند"خونه ی گچی ، پُر همه چی" را میخوانند و اگر خدایی ناکرده از خانه ای چیزی دریافت نکنند صاحب خانه را هوگاله (رسوا) کرده و "خونه ی گدا ، هیچیش ندا" را از سویدای وجودشان فریاد میزنند(که البته در اکثریت موارد صاحب خانه واکنش نشان داده و تا سر کوچه به دنبال کودکان صغیر می دود:)) )
نویسنده ی پست در کارنامه ی سالهای طفولیت یکبار تجربه ی گریگشو رفتن را با کودکان صغیر همسایه داشته و الحمدالله در کمال صحت و سلامت به سر میبرد:))
+ تا خدا هست و خدایی میکند ؛ مجتبی مشکل گشایی میکند.
میلاد با سعادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(علیه السلام) مبارک.
پنجشنبه ۱۸ خرداد ۹۶
اما فارغ از همه ی اینها گاهی نیز تعجب کردیم ،
اول:از وقت ناشناس بودن عده ای دهانمان از تعجب باز ماند؛ دیروز وقتی قلب پایتخت و به دنبال آن قلب یک ملت لرزید، عده ای عرصه را مناسب برای تاخت و تازهای سیاسی دیدند و در فضای مجازی و حقیقی با تمام توان کوبیدند تا مبادا از فرصت به دست آمده بی بهره بمانند.
به شخصه فکر نمی کنم در فضای اطرافم هیچ کس به اندازه ی خود من از رای اوردن مجدد آقای پرزیدنت ناراحت شده باشد و تا چند روز تمام فضاهای سیاسی اطراف را بر خود حرام کرده باشد ؛ اما این هرگز دلیل موجهی برای ندانم کاری عده ای خاص که به قطع پای منافعشان در میان است و عده ای دیگر که ندانسته از آنها تبعیت میکنند نیست.
قرار نیست از اتفاقات دیروز گذشت ،یا وعده ها و حرفها و متلک های انتخاباتی را فراموش کرد و توضیح نخواست ، اما قرار بود وقت شناس باشیم.
دشمن دیروز نه تنها قلب پایتخت که قلب اتحاد را نشانه گرفته بود و پشت درهای کشور منتظر کوچکترین تفرقه ای ایستاده تا با تمام توان یورش ببرد و خاکمان را لگدکوب قدم های نجسش کند،برای دشمنان ما سبز و سفید و بنفش و قرمز یا بی رنگی تفاوتی ندارد برای او همه ی ما ایرانی هستیم و سزاوار نابودی ،حال خود ما تبر به دست بر ریشه ی خود بکوبیم تا مبادا فرصت متلک پرانی هایمان سوخته باشد؟
تفاوت و تضاد فکری و نارضایتی و ... در کشور ما بیداد میکند اما همه ی ما اعضای یک خانواده ایم؛ پدرمان دین و مادرمان وطن است ؛ وقتی حرف از وطن و ناموس باشد همه ما یکی هستیم.
دوم: آنان که تا دیروز در هیچ فرصتی از توهین و تهمت و تمسخر مدافعین حرم و سپاه و نیروهای امنیتی کوتاهی نکرده بودند دیروز وقتی خطر را با گوشت و پوستشان حس کردند ورق تفکراتشان چرخید ، لامپ روشنفکریشان خاموش شد و معتقد شدند خطر باید در پشت مرزها نابود شود ! دیروز برای اولین بار متوجه ارتباط سوریه و عراق با ایران شدند و فریاد صلح طلبانه یشان مبنی بر قطع حمایت ایران از تروریست هایی نظیر سوریه و عراق و حزب الله (!) قطع شد و ما به عینه معنی عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد را دیدیم.
عراقی ها هم در خرمشهر نوشته بودند :" آمدیم که بمانیم!" شهید بهروز مرادی بعد از آزادی خرمشهر زیرش نوشت :" آمدیم نبودید"!
چهارشنبه ۱۷ خرداد ۹۶
از اوایل ظهر پنج شنبه که خواهر و داماد رسیدند مشغول آماده کردن هدایا بودیم و هر چند ثانیه همه شروع به کِل کشیدن میکردند.
عصر که از کارهای مربوطه فارغ شدیم، مشغول چک کردن لباس های مراسم شدیم، خواهر بیچاره که ظهر،قبل از آمدن، لباس خریده بود با واکنش همه جانبه مواجه شد:"این؟ مانتو سرمه ای گرفتی؟ یه رنگ روشن می گرفتیا؟ لباسای همیشگیت قشنگ ترن خو؟" بنده ی خدا حسابی به ذوقش خورد و اصرار که من با این لباس نمی آیم و دوباره راهی بازار شدیم،موقع رفتن همه حرفها را پس گرفتند"خا حالا بیا تو نور وایسا تا درست سیلت(سیل= نگاه) کنیم؛ بدم نیستا؛ ول کن دیگه خریدیه"اما کوتاه نیامد.
وسط بازار که افتاب رو به غروب بود و برای شنیدن الله اکبر لحظه شماری میکردم پرسید:"فرشته لباسای تو چه رنگیه؟"
-سارافون مشکی، شلوار مشکی، زیر سارافونی سفید، روسری سبز، چون نه ایترم (ایترم= می توانم)روسری سفید بپوشم نه مشکی یه رنگ روشن ایپوشم.
- خب پس چه کاریه؟ تو ایخی(ایخی=میخواهی) مشکی بپوشی مُنم همین سرمه ایه ایپوشم دیگه؛ مانتوی قشنگ نی واقعا!!"
با چند روسری و گیره به خانه برگشتیم، اذان گفته بود، مثل قحطی زده های سومالی با سلامی بلند به سمت سینی هندوانه شیرجه زدم، وقتی سیری نسبی را در وجودمان حس کردیم همه مشغول نماز و پوشیدن لباس ها شدیم، قاعدتا متوجه هستید وقتی ۶ خانم بخواهند برای مهمانی اماده شوند چه زمان کوتاهی لازم است ! برادرجان هم که استرس بر او غالب شده بود و اصلا متوجه غرهای جا و بیجایش نبود هر چند دقیقه صدا میزد: "دیر شدا، عجله کنین؛ زشته بخدا! " ما هم با داد پاسخ میدادیم: "عباس بخدا کشتیمون، خو چه کنیم باید اماده بشیم یا نه؟" و اخر هم صدای من بلند شد:" بچه ایقه منگه(منگه=نق،غر) نده ها؛ استرس داری اصلا متوجه نیستی امشو چه با اعصاب ما کردی"
و بالاخره ساعت ۲۲:۱۰ از در حیاط خارج شدیم:)
ادامه دارد ...
دوشنبه ۱۵ خرداد ۹۶
حال بعضی روزها که به تن عکسهای بیچاره نگاشته شد:)
پ ن : هیچ مهمونی بدون سوژه و خنده و حرص خوردن نیست اما الان گرسنگی اجازه توصیف و شرح حال نویسی بله برون رو نمیده شاید بعدا راجع بهش نوشتم:)
چهارشنبه ۱۰ خرداد ۹۶
ماه عسل دیروز شاید یک داستان عادی و معمولی بود که بارها همه شنیده ایم اما باز هم جالب بود .
از احساسات حین برنامه بگویم؛ وقتی نسترن داستان از فرار از خانه بخاطر مخالفت پدر با ازدواجش میگوید خشم و تاسف وجودم را فرا میگیرد ؛ چطور کسی که برای خود و خانواده اش ارزش قائل نیست انتظار ارزش گذاشتن و احترام دیگران را دارد؟ هر چقدر سعی میکنم یک طرفه نگاه نکنم اما, با این جمله : "پدر نمیگفت ازدواج نکن میگفت لااقل بزار بره سربازی بعد" تلاشم بی نتیجه می ماند.
با حرفهایی که بعد از عقد از پدرش میشنود میشود به درد پدر تا حدودی پی برد ولی باز هم سعی میکنم از نسترن متنفر نشوم!
نسترن از زندگی مشترکش میگوید، از دعواهایش با محمد و باز انجا که میگوید: بهش میگفتم از خونه ی من برو بیرون، این خونه ی منه" عصبانی میشوم از اینکه چطور غرور مردانه یک نفر را اینچنین زیر پاهایت له میکنی؟ مگر در هر دعوایی باید حرف از مالکیت ها زد؟مگر روزی که قدم در این زندگی میگذاشتی نداری هایش را ندیدی ، پس امروز به چه چیز اعتراض میکنی؟
قصه جلو میرود و نسترن از دلیل دعواها میگوید؛ دلیلی به نام شیطنت یا خیانت!!
فوران احساساتم با مشت کردن دستهایم و خشم از محمد قصه نمود پیدا میکند و با تنفر به تماشای گریه های نسترن مینشینم.
چطور میشود ادمی را زیر پا گذاشت که از همه چیزش گذشته تا به تو برسد؟؟ چطور میشود به این درجه از بد بودن رسید؟ با وجود تمام نفرتم از محمد ماجرا اما سعی میکنم کمی بی طرفانه تر ببینم( هر چند موضع من در مقابل خیانت و نابخشودنی بودن این عمل، اجازه ی این کار را تا حدود زیادی نمی دهد) زندگی مشترک پر از سختی هایست که قطعا برای من قابل درک نیست ، اما باز هم این فقط کمی نگاه بی طرفانه است ولی در اصل نمی توانستم محمد یا نسترن را محق بدانم!
موقع پخش تیتراژ به محمد نگاه میکنم؛ چگونه میشود دختری که تا این حد از همه چیز گذشته را اینچنین لگد مال کرد؟ انصاف کجای ماجراست؟
به نسترن نگاه میکنم: دختری که حاضر به شکستن غرور پدر میشود؛ دختری که احترام و شخصیت خود را میشکند چطور انتظار احترام از پسرکی تازه از گرد راه رسیده را دارد؟
و در آخر پدر نسترن را برای تصور واکنشش به این جمله ی نسترن به یاد می آورم : " اما من باز هم جلوی پدرم ایستادم و گفتم من 3 سال بالای خونه ی تو زندگی کردم چطور منو ندیدی؟ تو چطور پدری هستی که حال دخترتو نمی دونستی؟ " با یک دور از جان خودم را به جای پدر تصور میکنم؛ بادمجان دقیقا کجای صورت دخترک بود؟؟
پ ن : با وجود این که همه ی ما قضاوت را مردود میدانیم اما به نظر من نمیشود اسم برداشت های شخصی خود از یک برنامه را قضاوت گذاشت بنابر این نوشته های من صرفا بیان احساساتم از تماشای برنامه ی دیروز ماه عسل بود و نه قضاوت!!
بی ربط نوشت: فردا شب بله برون برادر جان میباشد لطفا دعای خیر موقع افطار و سحر بفرمایید:)
شنبه ۶ خرداد ۹۶
من فکر میکنم تمام آدمهای زمین بیمارند، حتی گاهی بیماری های سخت و ناشناخته... از بیماری های متداول همیشگی که بگذریم به امراض بدتری میرسیم ؛ مثلا بعضی ها به مرض خودشیفتگی ، بدخلقی یا خوش خلقی ، بد فهمی یا نفهمی، خوش خطی یا بدخطی و حتی بعضی ها به مرض مهربانی مبتلایند !
شاید تعجب کنید و بپرسید مگر خوش خلقی ، خوش خطی یا مهربانی بیماری اند؟! قاطعانه پاسخ میدهم بله !
مگر میشود خوش اخلاقی که تو را شیفته ی رفتارش میکند، خوش خطی که نوشته هایش را تا همیشه برایت ماندگار میکند یا حتی مهربانی که تا مرز نیستی میکشاندت را بیمار ننامید؟؟!
اتفاقا به نظر من بیماری آنها مهلک و خطرناک است ؛ شاید چیزی شبیه به ایدز یا حتی بدتر... این بیماری دوره ی نهفتگی متفاوتی دارد و حتی گاهی بسیار طولانی ، در این مدت بیمار از درد خود بی خبر است اما افراد بسیاری را مبتلا میکند و آنگاه که متوجه میشود شاید خیلی دیر باشد، بیماری اش در قلب بسیاری رسوخ کرده و یا حتی نفسی را در سینه کشته باشد !
نمی دانم ؛ شاید شما هم بیمار باشید ! ... پیشنهاد من این است که در قدم اول خود را به گوشه ی خلوت و دنجی برسانید و سعی کنید با آرامش و دقت یک چکاپ کلی از خود بگیرید ؛ در قدم بعد به افراد اطرافتان نگاهی بیاندازید، اگر خدایی ناکرده بیماری شما کسی را مبتلا کرده لطفا در اسرع وقت به دنبال راه درمان باشید!
چهارشنبه ۳ خرداد ۹۶
قدم که در خرم شهر میگذاری هجوم آن همه رنج قلبت را می فشارد.
از پیکره ی این شهر هنوز هم درد فریاد میکشد...
کوچه پس کوچه های اینجا هنوز هم بوی جنگ می دهد، تو گویی هر روز در جنگی نابرابر خرمشهر اشغال میشود و روز بعد دوباره آزاد و مسجدی که گلوله نه بر گنبد آن که بر قلب مردمش باقیست.
در پیاده روهای شهر و در گذر از خاطرات مانده، مدادم صدایی در ذهنت تکرار میشود : "خرمشهر آزاد شد اما... آباد نشد"
خرمشهر ماند اما گویی سالهاست که رفته و هنوز جهان آراها جان میدهند تا شهر بی جان تر نشود...
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!
همهی چلچلهها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیهی جشن اقاقیها را
گل به دامن کرده است!
باز کن پنجرهها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینهی گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها
جشن میگیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را
و بهاران را باور کن...
-
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
-
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
مرداد ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۴ ( ۴ )