هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


اندر احوالات من

روز عید فطر خواهرم اومد خونه.من از همون اول صبح گفتم عصر ویژه برنامه ی ماه عسله و من با کسی کاری ندارم کسی هم کاری به من نداشته باشه که من میخوام برنامه رو ببینم.

عصر شد خواهرم رو گوشیم پیام داده :

-بلند شو بریم بازار

- زندگی را دوست دارم ماه عسل را بیشتر

-انقدر ماه عسل دیدی چی گیرت اومد بلند شو بریما.

-نمیشه میخوام اخرین برنامه رو ببینم.

-باشه پس نگاه ماه عسلت کن.

-باشه عزیزم ؛ حتما!

شب شد اومدم شام بخورم گفت :

- ماه عسل رو دیدی؟

-اره ؛ فردا صبح بریم بازار؟

- نه؛ با احسان علیخانی برو

بی خیال شدم گفتم صبح بلند میشیم میریم صبح گفتم گفت نه دوباره عصر گفتم گفت با احسان علیخانی برو

شب میخواست با دوستاش بره رستوران گفتم بیا و خواهر کوچکت رو هم ببر حوصله اش سر رفته گفت با علیخانی برو هوات عوض شه.

یعنی انقدر عصبانی شدم گفتم برو بابا کشتیم دو روزه خب میخواستم ببینم اخرین قسمت رو اصلا روز بعد کنکور با دوستام میرم رستوران.گفت: به سلامتی خوش بگذره.

روز جمعه هم که فقط عصر بازار بازه گفتم شنبه میخوای بری بیا یه کنار دریایی یا بازاری بریم تو دلمه که باهات نیومدم گفت عمرا.

اخر هم نرفتیم و امروز صبح بلند که شدم رفته بود.

حالا من موندم بین دو انتخاب که با دوستام برم بیرون یا احسان علیخانی؟ :)



اه جبهه

بود سنگر بهترین ماوای من

آه جبهه کو برادرهای من؟؟؟



ایه گرافی 5


ماهتون عسل

دیروز که ماه عسل تموم شد خیلی دلم گرفت.

به ساعت 7 عادت کرده بودیم و حالا سر ساعت دلامون الارم میده.

دلم برای خنده ها و گریه ها یا شاید بهتره بگم زجه های همراه مهمون ها ، گاهی الهی شکر گفتن های از ته دل واسه قیاس خودمون با شرایط بعضی ادمها تنگ میشه.

دلم واسه پر حرفی های احسان و حرص خوردن سر تکرار مکررات، واسه تیزر خوب باشیم و فکر کردن به خوبی های کوچیک اما بزرگ، واسه خوندن تیتراژ ماه عسل و خندیدن با خراب خوندن ترانه خیلی تنگ میشه.

واقعا که مهمونی خدا همه چیزش خوبه حتی ماه عسلش.

خدایا ما رو تا ماه رمضان های بعدی و ماه عسل های بعدی زنده بدار.

خدایا بازم ما رو مهمون کن حتی اگه رسم مهمونی رفتن رو یاد نگرفتیم.

خدایا صفای ماه رمضان رو تو دلهامون حفظ کن.آمین 

به قول احسان سالتون عسل.

یاعلی




عید فطر مبارک

الوداع ای روده اندر پیچ و تاب

الوداع ای قار و قور بی جواب

الوداع ای آش نذری، آب سرد

رنگ رخساران شبیه شله زرد

الوداع ای زولبیا و بامیه

جایتان تا سال دیگه خالیه

:)

عید فطر مبارک


خدایا شکرت

ای خدا من چی بگم؟؟

اخه کی تو دل گرما سرما میخوره؟؟ تو این هوای گرررم و شرجی سرما خوردگی اخر بد شانسیه. همش سرفه و گلو درد.

با وجود گرما باید برم یه نقطه ی پرت از کولر بشینم که مبادا حالم بدتر بشه.

خواب صبحم زهرمارم میشه با این سرفه های مزاحم.

شرکت نفتم هم که گه گاهی فوران میکنه.

فردا عید فطره باید از خواهرزاده و برادر زاده دوری کنی و حسرت یه ماچ تو دلت بمونه.

ای خدا من چجوری لپ این کوچولو ها رو ماچ ماچی نکنم؟

به هر حال خدایا شکرت بازم بهتر از هزارتا درد دیگه است.

خدا همه ی مریضا رو شفا بده ان شاا...

(برای هم دیگه دعا کنیم مطمئن باشیم دعا اثر داره)

اللهم اشف کل مریض

مثل همیشه خدایا دوست دارم...باور کن


رمضان هم تمام شد

اقا نیامدی رمضان هم تمام شد

گفتم شبی کنار تو افطار میکنم...


دلامون تنگه اقاجون برگرد...


کافه ابری

هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد 
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد


گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند نشد


خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند 
تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد


من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند نشد


دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد



حلالت باشد

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری...
قسمت ما نشد این عشق...حلالت باشد!



در عطر سیب

تا کی به شکل خاطره ای گم ببینمت؟

در عطر سیب و مزه ی گندم ببینمت؟

من آن همیشه چشم به راهم به من بگو

یک جمعه در هزاره ی چندم ببینمت؟


باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan