هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


بوشهر من :)

اخرین پست نسبتا شاد قبل محرم.



خیلی کلمات باحالی داریم که ان شاا... حتما توی یه پست بعضی کلمات رو به زبان بوشهری میزارم کلی کیف کنید:))



بوی عاشقی

دیروز صبح داشتم می رفتم بیرون که پرچم های سیاه هیئت حسینیه ی سر خیابون توجهم رو جلب کرد.

هنوز چراغ هایی که برای عید غدیر وصل کرده بودن رو در نیورده بودن اما پرچم های سیاه محرم رو وصل کرده بودن.

عصر هم یه کم زودتر وسایل و کتاب ها رو جمع کردیم و راهی کنار دریا که دقیقا پشت کتابخونه بود شدیم .یادمان شهدای گمنام روبروی دریاست ما هم به جای دریا رفتیم زیارت . اونجا هم بوی محرم می اومد؛ لوله ها و میله ها رو وصل کرده بودن و اتاقک کوچیک تدارکات مراسم هم نصب شده بود.

صدای نوحه ی محرم(که البته با اون شیوه ی بد حسین حسین کردن با اعصاب ادم بازی میکنه) تو فضا پیچیده بود. با وجود اینکه اصلا از این شیوه ی نوحه خوندن که بیشتر ادمو یاد پارتی و مهمونی میندازه خوشم نمیاد اما به هر حال یه حس و بوی محرم هم داشت.

بالای سر شهدا نشسته بودیم و با دوستم راجع به عزاداری صحبت میکردیم که یکی از دوستان و همکلاسی های سابقم رو دیدم , نشست و یه چند دقیقه ای حرف زدیم , موقع رفتن هم خداحافظی کرد و گفت برای اربعین راهی کربلاست و این وسط سهم من فقط التماس دعا گفتن و غبطه خوردن بود...

کاش منم امسال کربلایی بشم...کاش...

پ ن : اصلا درست نوکر تو بی گناه نیست ... اما حسین , حال دلم رو به راه نیست




سر به هوای مجنون

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست

آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست



هوا بوی امدن میدهد

هوا ... بوی آمدنت را میدهد

واقعا می آیی؟

یا باز هم پاییز آمدنت را

توهم زده ام؟



پ ن : روز عید غدیر نذری داشتیم منم از یه روز قبلش بد سرمایی خوردم (از دو روز قبلش بدجور از منه بیچاره کار کشیدن که اگه مریض نمی شدم جای تعجب داشت) جوری که تا ظهر که نذری تموم شد دیگه از پا درد جیغ میکشیدم .اما با این حال عصر هم وظیفه ی مهم تقسیم کردن شربت تو کوچه به عهده ی من شد و این شد اضافه شدن بیماری تا جایی که شب ما رو راهی دکتر کرد و دوتا امپول نوش جان کردیم.
الان هم حالم بهتره اما واقعا نمی تونم به همه ی 91 وبلاگ به روز شده سر بزنم پس این دفعه رو دیگه ببخشید.


ع مثل علی (ع)


به امید اینکه گامی در جهت ترویج ولایت مولا علی(ع) برداشته باشیم .

*******************************************************************************

همون طور که همه میدونن حضرت زهرا (س) تا زمان وفاتشون قاتلین خود رو نبخشیدند و ناراضی از دنیا رفتند.(صحیح بخاری ، جلد 3، ص 1126 ، ح 2926)

همچنین پیامبر حدیثی دارن به این شرح که : "فاطمه پاره ی تن من است هر کس فاطمه را بیازارد مرا ازرده و هر کس مرا بیازارد خدا را ازرده."

(صحیح بخاری ، جلد 5 ، ص 26  / صحیح مسلم ، جلد 4 ، ص 193)

تا اینجا غضب حضرت زهرا(س) به غضب خداوند رسید.

تا حالا به آیه ی اخر سوره ی حمد که در طول شبانه روز حداقل 10 بار اون رو میخونیم توجه کردید‌؟؟

" صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّینَ " {سوره ی حمد آیه ی 7}

"راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی ، نه کسانی که بر آنان غضب کرده ای ، و نه گمراهان"

****************************************************************************
الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت مولانا امیرالمؤمنین و الائمة المعصومین

عید غدیر بر همه ی دوستدارن حضرت پدر(ع) مبارک.




دیر میشود...

دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود


وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود


کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار
در دام چشم های تو تسخیر می شود؟


این کشتی شکسته ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست که تعمیر می شود


حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه
با حلقه های زلف تو درگیر می شود


در قطره های اشک قنوت شب شما
عکس ضریح گمشده تکثیر می شود


تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود


شاعر: وحید قاسمی



......


تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته است
از غیرتمان بود ، نوشتند حسودیم




پ ن : همینجوری نوشت ... همین:)


حکایت ما

قصه ی عشق این روزهای ما شبیه حکایت اون مورچه است که سالها عاشق دختر همسایه بود اما عاقبت فهمید عاشق یه برگ چای بوده.
اول عاشق میشیم و از کاه وجود معشوق کوهی میسازیم برای خودمون و بعد از سالها سختی و اشک و اه میفهمیم عوضی عاشق بودیم.
میفهمیم ارزش روزهای گذشته ، جوونی و نوجوونی ما خیلی بیشتر از رهگذر یه عشق خیالی بوده.
دفتر عمرمون صفحه صفحه ورق می خوره اما اگه برگردیم و مرورش کنیم میبینیم حاصل کل نوشته های ما یه مشت خط خطی ساده است روی ورقه های اشک خورده و چروک شده ی زندگی.
این وسط بازار عشق های مجازی هم داغ شده...گرگی پشت این صفحه ی خیالی میشینه و ساعتها ادای بره ی سفید و قشنگ ذهن ما رو در میاره... یا شایدم نه ، یه بره ی کوچیک پشت این صفحه ی خیالی هست و تو این بازار گرم  تبلیغ ، ادای گرگ پر صلابت رو در میاره... دلبری کردن گرگ هم حکایتی داره.
بعضی ها هم وسط این حکایت غیب گو شدن... با خوندن 4 خط حرف دل کل زندگیمون رو از بر میشن ، از شخصیت محکم و تفکر عمیقمون تا زیبایی که از نوشته هامون معلومه (!) و بعد هم میشن دهقان فداکار قصه که نیت خالصشون فقط خوشبختی ماست!
شماره و عکس و ایمیل و ... میخوان تا بشن انیس و مونس تنهایی هات؛ شاهزاده ی سوار بر اسب سفید که تمام صفات و ویژگی های خوب وجودی رو یک جا داره ، و غالبا هم کل مشکلات زندگیت رو درک میکنه... اصلا انگار خدا روزها وقت گذاشته تا دقیقا یه چیزی بسازه در خور طبع و ذوق ما‌!!!
القصه تو این روزهایی که عشق مثلا واقعی ... بعد از سالها شناخت تو زرد از آب در میاد به نظرم اعتماد به شخصیت یهویی وسط خیابون یا شخصیت یهویی وسط دنیای مجازی توهین به ساحت مقدس عشق و تفکره.



دست نوشته

سهراب گفته بودی روزی
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید
زیر باران باید رفت
...
زیر باران رفتم
چشمها را شستم
اما ...
به همین قطره ی باران سوگند
به جز از نفرت و این فصل خزان
به جز از بارش یک ابر گران
و به جز رنگ ریا
دیگری هیچ ندیدم
اما ...
مردمک باز به دنبال سخن می گردد
لیک ؛ شاید
زیر آن قطره ی باران که نوشتی بیتت
پاک شد مصرع پایان سخن
شاید این گونه نوشتی آن روز:
جور دیگر باید دید
رنگ پایان باید دید

(دلنوشته ی یک روز بارانی سال 92)


اخوند محبوب و گوگولی

اخوند اگه بخواد فحش نخوره و حتی محبوب باشه باید چه شکلی باشه؟؟

وقتی منبر میره حتی اگه روز عاشورا یا شام غریبان باشه ، از امریکا و انگلیس و جنایات روز نگه!

زاویه خط ریشش باید روزانه تنظیم شه و ریشش هفته ای یه بار به رنگ شکلاتی یا رنگ های مد روز در بیاد!

باید نظراتشم لاکچری باشه ؛ مثلا بگه شرکت در کنسرت اگه توام با یه قر ملایم باشه هیچ ایرادی نداره!

یا مثلا بگه گرفتن دست نامحرم و روابط دوست دختر و پسری اگه با خلوص نیت باشه ایرادی نداره!

میتونه با شرکت در مراسمی که دختراش سر لختن و با دوست پسراشون جمعن یه عکس یهویی بگیره تا همه بدونن چقدر آخوند لارج و به روزیه!

شرکت در مراسم عروسی لاکچری و حتی مختلط میتونه بیانگر این باشه که یه آخوند امل نیست و کاملا آپ تو دیته!

اگه خطبه عقد سلبریتی ها رو هم بخونه دیگه خیلی عالی میشه ! حتی اگه بعد دو سه ماه طلاق بگیرن!

از عاشورا درس مذاکره برد برد بگیره! بگه امام حسین و عمر سعد قبل عاشورا گفتن و خندیدن و دست دادن!!

میتونه از قران درس بگیره که بیاین ارتش و امور نظامی رو تعطیل کنیم و پولشو بدیم که پیشرفت کنیم!!!

اخوندی که این شرایط رو داشته باشه اگه حجت الاسلام باشه میشه ایت الله العظما! اگه لیسانس باشه بهش میگن دکتر!

اینجور اخوندا راحت رییس جمهور میشن ، راحت تر تو پایتخت یه کشور اسلامی که صب تا شب به آخوندا فحش میدن رای اولو میارن!

البته اگه فکر میکنین اگه اخونده سوپر میلیاردر باشه  اونم طی سی سال از محبوبیتش کاسته میشه اشتباه میکنین!!

اگه فکر میکنین اگه اخوندی پسرش به جرم دزدی بیفته زندان و به قاضی بگه پدر سوخته از محبوبیتش کاسته میشه اشتباه میکنین!

اگه فکر میکنین اگه خانواده یه آخوند مافیای کل اقتصاد باشه از خودرو سازی و مناطق آزاد و حمل و نقل و نفت از محبوبیتش کاسته میشه بازم اشتباه  میکنین.

اینها ابدا در کاهش محبوبیت آخوندا نقشی ندارن!!!

پ ن : اگه فکر میکنین برای مصداق بندهای بالا آخوندی وجود نداره اشتباه میکنین چون تک تکشون اتفاق افتادن :-)

 نویسنده : معین ثائر

پ ن1  نویسنده ی وبلاگ : این روزها اخبار رو دنبال نکنین اگه قلبتون ضعیفه...

پ ن 2 نویسنده ی وبلاگ : هر چه بگندد نمکش می زنند وای به روزی که بگندد نمک!!!

باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan