هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


اندر احوالات من 6

من پریشان ترم از آنچه تو میپنداری

شده آیا ته یک شعر ترک برداری؟


پ ن 1: سلام :)

خیلی ممنون از همه ی کسانی که این مدت جویای احوالم شدند.

الحمدالله حالم خوبه؛خواهرم یه عمل کوچیک داشت که الهی شکر الان خوبه، ولی تا زمانی که نتونه غذا درست کنه،ظرف بشوره و جارو بکنه  و ....من باید پیشش بمونم.:))

اینجا دسترسی به نتم کمه، با گوشی هم سخته پست بزاری و مطلب بخونی،عکس هم نمیشه بزارم:((

به همین خاطر تا وقتی برگردم خونه مون نمی تونم بهتون درست سر بزنم.

ان شاا... برگردم اساسی جبران میکنم:))

پ ن 2: میدونم دلتون برام تنگ شده ها ولی یه کم دیگه تحمل کنید، آن صبح و سحر نزدیک است :)))))



اندر احوالات من 5

حدود 2 هفته از انتشار پست مخصوص در مجلس میگذره... پستی با دور از جون و خدا نکنه و نقطه چین...اما شد...دیشب رفت ؛ برای همیشه رفت...

و حالا پسری که بعد از مدت ها میرسه در خونه و زار زار برای نبودن پدر گریه میکنه... پسری که شاید تا همیشه حسرت دیدن پدر تو روزهای اخر زندگیش به دلش میمونه ؛ یه رفتن بدون خداحافظی....

دیشب با شنیدن خبر ناگهانی فوتش زانوهامون سست شد و ساعت ها گریه و حسرت سهم ما بود.

 اخرین باری که دیده بودمش روز عید غدیر بود , چند روز پیش تا در حیاطشون رفتیم اما داخل نرفتم که ببینمش ؛ تمام دیشب افسوس خوردم که ای کاش اون روز حداقل برای چند دقیقه باهاش حرف زده بودم ؛ برای چند دقیقه دیده بودمش.

تا حالا هیچ وقت نشده بود برای یکی از اقوامم تا این حد دلتنگ بشم ؛اما از دیشب احساس میکنم مدت هاست دلتنگش بودم ؛ دلتنگ همون ادم مهربون , اروم و کم حرف ... همون که حتی موقع دردهای شدیدش؛ شب بیداری های پر دردش فقط الهی شکر میگفت.

تا 3 شب یا گریه کردم یا براش قران خوندم  و بالاخره با سردرد شدید خوابم برد.

خواهرم میگفت عید فطر به همه گفته بود برام دعا کنید امسال دیگه برم و راحت بشم... و حالا دعاش اجابت شد.

اما قصه ی مخصوص در مجلسی ها هنوز و شاید برای همیشه ادامه داره ...

پ ن 1 : از دیشب تا همین الان بیشتر از گذشته بهش فکر کردم. حتما شما هم دیدید ادمهایی که بچه ندارند و هر روز راهی یه دکتر هستن بلکه فرجی بشه ؛ بعضی ها طلاق میگیرن و بعضی ها دوباره ازدواج میکنن به این امید که خدا یه بچه بهشون بده ... حالا ساعتها از خودم میپرسم ارزش طلاق و ازردن شریک زندگی رو داره؟؟! این روزها با نگاه کردن به خودم و خیلی های دیگه به یه نع بزرگ رسیدم .

 به نظرم آخرش فقط تو میمونی و ادمی که از روز اول قرار گذاشتی تا تهش باهاش باشی .... 

پ ن 2 : از خودتون بپرسید اگه نبودید چیز خاصی از زندگی پدر و مادرتون کم میشد؟ اگه به بله ی قاطع رسیدید خوش به حالتون.

پ ن 3 : از دیشب بارون نم نم میباره...


همه به جای خود

نفس های آخر محرم و صفر نزدیک شده ... 

دوباره لباس های سیاه جمع شد ....بوی حلیم و غذای نذری از وسط کوچه ها و هیئت ها پر کشید... پارچه های سیاه از در و دیوار شهرها پایین اومد...

پسرهایی که به حرمت محرم سرها رو پایین انداخته و دور متلک انداختن رو خط کشیده بودند ؛ دخترهایی که روسری ها رو جلوتر کشیده و رنگ و لعاب روی صورتشون رو پاک کرده بودند، سرکار اصلیشون برگشتند.

دوباره صدای نوحه ها تو شلوغی شهرها گم شد و صدای اهنگ های بندری عروسی ها به شهر برگشت...

انگار همراه لباس و شال عزا، ح س ی ن هم رفت ته گنجه ؛ تا سال بعد ، محرم بعد ، هیئت بعد و ...

انگار آخر صفر باید از خودمون بپرسیم؛ برای بی حسین شدن آماده ایم؟؟!!!

پ ن : شاید محرم سال بعد جز کسانی باشیم که به یادشون بگن : صلواتی بفرستید به یاد کسانی که سال پیش بین ما بودند و امسال دیگه تو جمع ما نیستند ... 




مدینه آمدم...

باید خواهری کرده باشی تا درک کنی : 
تو کنعانی مدینه عطر یاد یوسفم داری
دلم از غصه خون کردی ز بس غمگین و غمباری
یعنی چی؟!
 
باید تنها شده باشی تا بفهمی :
مدینه کو جوانانت تو را خاموش می بینم
تو را من با جمیع غصه ها هم دوش می بینم
چه حسی داره؟!
 
و امان از زینب... چه غریبانه تحمل کرد تمام درد های خواهرانه را ...
 
...
 
حتما گوش کنید :
مدینه _  مازیار قشقایی
 

اندر احوالات من 4

دیشب کربلایی هامون برگشتن:)

الان هم هر دو طرفم دارن از خاطرات کربلا تعریف میکنن...چند دقیقه پیش همشون دور هم بودن و منم نشسته بودم, حس خوبی نیست دور و بری هات همه رفتن و از خاطراتشون میگن؛ تو ساکت نشستی و گوش میکنی... البته گوش هم نمی کردم ؛ دلم جای دیگه در حال گله و شکایت بود.

حالا هم لطف میکنن میگن عید با هم میریم...به شدت برخورد کردم وگفتم :" نه خیرم من میخوام تنها برم و از نجف تا کربلا هم میخوام پیاده برم ؛ شما هم لطف میکنید خونه میمونید تا من برم و برگردم ؛ نوبتی هم باشه این دفعه نوبت منه :) "

البته اینها میگن نه ، با هم میریم! ولی الکی میگن. زیارت باید تنها باشی که راحت بشینی دعا کنی برای خودت از گریه کردن هم خجالت نکشی:))

پ ن : تا من خودم بخوام برم از هجوم تعریف کردن خاطرات به شهدا می پیوندم احتمالا :)


مخصوص در مجلس

گاهی به بعضی ادمها فکر میکنی و از خودت میپرسی دلیل خلقتشون چی بوده؟

فرقی نمیکنه ادم خوبی باشه یا بد یا حتی خاکستری...اما به جواب های نسبتا جالبی میرسی.

به نظرم بعضی ها زاده شدن برای در مجلس...

پدرش بخاطر بیماری چند سالی هست افتاده شده ؛ چندین بار قسمت هایی از پاهاش قطع شده و تو اخرین عمل جراحیش قطع شدگی تا بالای زانو ها رسید. هر وقت حالش بد میشه میگن شاید.... (دور از جونشون)

از وقتی ازدواج کرد با خانواده اش مشکل داره ؛  حالا هم که با مادر و خواهرش قهره... مدت هاست به خونه سر نزده, دزدکی میاد و میره که مبادا خبر به گوش خانواده اش برسه...

 مگه میشه پدر حسرت دیدنش رو نداشته باشه؟؟!!

از خودم میپرسم اگه پدرش یه دفعه... چکار میکنه؟ غیر از اینه که زیر تابوت رو میگیره و چند قطره اشک میریزه؟ غیر از اینه که حسرت بودنش رو میخوره؟ 

حالا پدر حسرت دیدنش رو داره اما سراغی ازش نمیگیره...فردا هم با یه لباس مشکی در مجلس می ایسته و جواب تسلیت مردم رو میده...

به نظرم بعضی ها زاده شدن برای در مجلس!

پ ن1 : قصدم قضاوت دیگران نیست...اما بعضی چیزها دیدن یا حتی شنیدنشون درد داره.

پ ن 2: زیادند ادمهایی که فقط مخصوص در مجلس هستند ... هر چند بعضی ها مخصوص همین هم نیستن!!!

پ ن 3: زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید.... ورنه بر سنگ مزارش اب پاشیدن چه سود؟

پ ن 4: قدر ادمها رو تا وقتی هستند بدونید:)


بفرمایید حلوا:)

حلوای پشت پای کربلایی هامون که الحمدالله با هزارتا نذر و نیاز و صلوات درست از آب در اومد :) (اولین بار بود حلوا برنجی درست میکردیم)


اینا هم عکس های میزکار مربوط به چالش یک اشنا :)

میزکارهای من متفاوته :)
موقع درس خوندن منو دقیقا دراز کش روی کتاب تصور کنید:)( از یه هفته قبل رفتنشون خونه شده بازار شام هیچیم سرجاش نیست رفتم به زور مداد برادرزاده ام رو پیدا کردم باهاش دوتا خط بکشم :( )


در حالت عادی موقع سر زدن به نت روی زمین میشینم:

 
موقعی هم که خسته میشم از میز استفاده میکنم:


این میز و صندلی ها به هیچ کس وفا نکرده نباید بهشون دل بست:))))
پ ن : ماسک روی میز مال خواهر زادمه ها:))

کربلایی ها التماس دعا

سال پیش همش زمزمه اش میکردم اما بعد اربعین گفته بودم یا امام حسین (ع) کمکم کن سال دیگه قسمتم این نباشه، اما بود.

الان هم از دیشب دارم زمزمه اش میکنم:

از ما که گذشت اما غمم همینه

الهی هیچ کس داغ حرم نبینه

پ ن1: مامان، بابا ، 2 تا از خواهرهام دیشب راهی شدن؛ هر کی اومده بود بدرقه میگفت

مگه تو نمیخوای بری؟ با ناراحتی و لبخندی تصنعی جواب میدادم نه من خونه پام (نگهبان خونه) ؛ همه در جواب میگفتن ان شاا... سال بعد.

چند سال دیگه باید بگذره تا این سال بعد برسه؟

اخرش هم تو بغل همشون عقده ام شکست و دل سیری گریه کردم...اونها رفتن و سهم من تا نصف شب فقط گریه کردن و گله کردن بود.

پ ن 2 : جا موندن خیلی حس بدی داره .... بَسمه چشم انتظاری، بَسمه ؛ دل بیقراری بَسمه

از ما که گذشت اما غمم همینه

الهی هیچ کس داغ حرم نبینه




بوی آسمان

بر چادر مشکیت نستعلیق مینویسم عشق را...

 وقتی حج حیا را به جا می آوری و طواف میکنیعشق را ...

بانو ! چه کرده ای که اینگونه چادرت بوی آسمان میدهد؟


حال امشب دل ...

کانال سید ابراهیم
این یک قانون نانوشته است!
اگر می خواهید شما را یاد کنند نزد اباعبدالله...
شب جمعه شهدا را یاد کنید با ذکر یک صلوات...
 پ ن : خوب دقت کن! نگاهشان گویاست { پیام همراه با عکس 3 تا از شهدای مدافع حرم است }
*******
 امسالم رسید...بازم خیلی ها راهین اما باز من بی سر و پا جا موندم...
******
باد میاد... تو حیاط زیر آسمون نشستم...دلم گرفته ؛ تو ذهنم دائم پلی میشه ... انقدر نگاش کردم که روضه اش رو حفظ شدم... میخونم و بغضم میشکنه :
چشماتو وا کن
ببین منم جا موندم
مانده ام تنها سالار مضطر من
بعد از تو شد خاک عالم بر سر من
بخدا با دست بسته ام
به زمین هرجا نشسته ام
ثبت کردم عشق من حسین
به سر انگشت خسته ام
******
میام تو وبلاگ ها ... یکی از دوست شهید مدافع حرمش نوشته...بازم بغض میکنم .... از همه جا مونده و رونده منم....دل ما دل نیست که تنگ شدنش به حساب نمیاد؟؟

پ ن2: شب جمعه است ... اربعین جا مونده ها دلشون شکسته؛ بدجور هم شکسته؛ دعای فرج بخونید شاید اثر کنه...

باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan