پنجشنبه ۲۰ آبان ۹۵
پنجشنبه ۲۰ آبان ۹۵
سه شنبه ۱۸ آبان ۹۵
سال پیش همش زمزمه اش میکردم اما بعد اربعین گفته بودم یا امام حسین (ع) کمکم کن سال دیگه قسمتم این نباشه، اما بود.
الان هم از دیشب دارم زمزمه اش میکنم:
از ما که گذشت اما غمم همینه
الهی هیچ کس داغ حرم نبینه
پ ن1: مامان، بابا ، 2 تا از خواهرهام دیشب راهی شدن؛ هر کی اومده بود بدرقه میگفت :
مگه تو نمیخوای بری؟ با ناراحتی و لبخندی تصنعی جواب میدادم نه من خونه پام (نگهبان خونه) ؛ همه در جواب میگفتن ان شاا... سال بعد.
چند سال دیگه باید بگذره تا این سال بعد برسه؟
اخرش هم تو بغل همشون عقده ام شکست و دل سیری گریه کردم...اونها رفتن و سهم من تا نصف شب فقط گریه کردن و گله کردن بود.
پ ن 2 : جا موندن خیلی حس بدی داره .... بَسمه چشم انتظاری، بَسمه ؛ دل بیقراری بَسمه
از ما که گذشت اما غمم همینه
الهی هیچ کس داغ حرم نبینه
شنبه ۱۵ آبان ۹۵
پنجشنبه ۱۳ آبان ۹۵
چهارشنبه ۱۲ آبان ۹۵
گفتن امشب ساعد 12 به بعد احتمال لیمر هست . :)
هوای ابری ؛ باد نسبتا خنک ... بوی بارون رو میشه حس کرد:)
"اول دبیرستان_کلاس زبان خارجه"
بچه ها : خیلی وحشتناک بود ، شیشه ها داشت می لرزید ، برق کل شهر هم رفت، چندتا از درخت ها هم افتاده ...دیشب کل شهر رو بهم ریخت.
اکرم : راستی خانم لهیمر به انگلیسی چی میشه؟!!(در اصل لیمر هست تو تلفظ معمولا بهش میگیم لهیمر)
معلم زبان : اگه بری از یکی از استان های اطراف بپرسی نمی دونه چیه توقع داری معادل انگلیسی داشته باشه ؟:)))
* لیمر : بادی بسیار شدید که فصل پاییز معمولا همراه با اولین باران سال شروع به وزش میکند؛ در حقیقت لیمر نشانه ی شروع اولین باران سال است:)
پ ن : خبر آمد لیمری در راه است
سر خوش آن دل که از آن آگاه است
شاید امشب بیاید ؛ شاید
پرده از باران گشاید , شاید... :)
دوشنبه ۱۰ آبان ۹۵
پنجشنبه ۶ آبان ۹۵
به عکس بچگی هام نگاه میکنم ؛ اشک میریزم و دائم از خودم میپرسم چرا؟؟ چی شد که اون اتفاق افتاد؟
سه شنبه ۴ آبان ۹۵
با چشمای پر از اشک میگفت :
"اون موقع ها (1340-1330) برنج توی روستا مثل الان فراوون نبود , بیشتر مواقعی که مهمون می اومد می پختیم.
رجب ولی عاشق برنج بود؛ همیشه میگفت :" کاشکی مریض بشم برام برنج درست کنی" می خندیدم و می گفتم : خدا نکنه.
میگذشت و دوباره مریض میشد ؛ هیچی نمی خورد منم براش برنج درست میکردم بلکه چیزی بخوره اما عین همیشه فقط چند قاشق میخورد و کنار میکشید... وقتی خوب میشد دوباره میگفت: کاشکی مریض بشم ...
حالا هرگاه برنج میخورم یاد اون روزها می افتم... برنج هست؛ اما... دیگه رجبی نیست... ."
پ ن : برشی ازکودکی های بی بی ( مادربزرگ مادریم) که مادر به روایت بی بی تعریف کرد؛رجب , دایی مادر(برادر بی بی) بود.
شنبه ۱ آبان ۹۵
چهارشنبه ۲۸ مهر ۹۵
در راستای چالش اول که بهار خادمی منو دعوت کرده:))
سه تا چیزی که بدون اونها خوابم نمیبره:) بالاخره بعد از تفکرات فراوان سه تا چیز به ذهنم رسید :)
1- اولیش خودم :) ( منظورم وجود فیزیکیمه) البته از گردن به بالاست:)
عکس خودم:))
2- پتو(مجاز از هر چیزی که بشه روم بگیرم :) )
3- گوشیم ( چون نشد عکس خودش رو بگیرم عکس صفحه ی اولش رو میزارم:) )
یه چیز دیدنی از شهرم:
دریای زیبای شهر که دیدنش این مصرع رو یادم میاره : شهر خاموش من آن جان خروشانت کو؟!
و اما چالش بعدی (وبلاگ خانه من) ؛ سه تا از چیزهایی که خیلی دوسشون دارم.
شاید برای دوست داشتن چیزهای مختلفی باشه ولی از بینشون اینها رو انتخاب کردم.
1-دفتری با طرح شهید همت : سومین دفتر از مجموعه دفترهای خاطرات هر شب من که مخاطب خاص داره و وصیت کردم اگه روزی نبودم و اومد حتما دفتر رو به دستش برسونن.
2-دفتر شعر که 3,4 دفتر شعرمه و مدت زیادی نیست شروعش کردم
انتخاب این صفحه هم (که البته شعرهاش خیلی واضح نیوفتاده) بیشتر بخاطر وجود اون بیت شعریه که زیاد دوستش میدارم :)
تو عروس کسی اگر بشوی نگذارم که دست روی دست
من؛ محمد علی قاجارم مجلست را به توپ خواهم بست
پ ن 1: عروس موجود در شعر برای ما احتمالا باید بشه داماد:))
3-پلاک: پلاک مذکور که در یک پست معرفیش کرده بودم خدمتتون:)
علف خشک شده زیبای موجود در تصویر نیز (که علمای خانه در مورد این که اسمش چیه اختلاف دارن :) ) نزدیک به 7 سال پیش به عنوان یه خاطره از جایی چیدم,بسی دوستش میدارم:)
پ ن 2 : از صاحبان تمام چالش ها تشکرات لازم رو به عمل میارم:)

روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!
همهی چلچلهها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیهی جشن اقاقیها را
گل به دامن کرده است!
باز کن پنجرهها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینهی گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها
جشن میگیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را
و بهاران را باور کن...
-
خرداد ۱۴۰۴ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
-
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
مرداد ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۴ ( ۴ )