چهارشنبه ۲۷ شهریور ۹۸
چهارشنبه ۲۷ شهریور ۹۸
_ما از فیلمهای ایرانی چی یاد میگیریم؟ که هر مرد پولداری؟
_ یه زن جوون داره!
_ نه! دوتا زن داره!
_ هاا
_ یکی برای زمان فقیری و بدبختی ، یکی هم پول داری ، حالا از این چه نتیجهای میگیریم؟
_ با مرد پولدار ازدواج نکنیم!
_ بازم نه! تف تو ذات هر چی آدم بیشرف و خائنه!
پن : میفرماید که "یارب روا مدار که گدا معتبر شود ..."
سه شنبه ۱۹ شهریور ۹۸
بزرگترین ظلم را به حسین[علیهالسلام] نه کوفه و کوفیان کردند و نه یزید و شمر ؛ بزرگترین ظالمان تاریخ ماییم که حسین را در نیزه و شمشیر و آب خلاصه کردیم ، حسین شهید راه آب نیست! حسین فدایی راه خداست، حسین شهید میدان عدالتطلبی و ظلمستیزیست ، حسین همانکسیت که فریاد میزند "اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید"، ولی ما از حسین روضهها و ذکر مصیبها ساختیم فقط برای گریه و شیون ، برای دوماه عزاداری و نذری دادن، برای شوها و منمنم کردنها غافل از اینکه روز عاشورا دیگر منی در صحنه نبود، همه حسین شده بودند تا بزرگترین صحنهی عدالتخواهی و ظلمستیزی تاریخ را رقم بزنند.
وای بر ما! وای بر ما که هر سال محرم و صفرهایمان خوش رنگ و لعابتر میشود اما حسین درونمان کوچک و کوچکتر! وای بر ما که فریاد هل من ناصر حسین را در صدای سنج و دمام و سینهزنی و غرنگ و غرنگهای قابلهها و ملاقههایمان محو کردیم ؛ وای بر ما که نذریهایمان را به جای سیر کردن شکم کودکان یتیم و گرسنهی شهر برای نام و نشان روی آتش هوس پختیم ...
حسین تنهاست، حتی تنهاتر از سال ۶۰، به تنهایی علی بعد از رفتن پیامبر ، به تنهایی زینب در خرابههای شام ؛ به تنهایی مسلم بر فراز دارالاماره، حسین تنهاست! حسین میان لشکر سیاهپوشان و سینهزنان باز هم تنهاست...
+ نذری دادن برای امام حسین از بهترین کارهاست، اما سفرهای سفرهی نذری امام حسینه که دور سفره شاه و گدا یکی باشن، نه اینکه گردن کلفت محله و شهر رو بالای مجلس جا بدیم!
++ اگر عکس شهدای گمنام بعد از تمام شدن عزاداری شب تاسوعا و عاشورای پارسال رو بذارم از حجم ظروف پلاستیکی افتاده روی زمین وحشت میکنید!
+++ عزاداریهاتون قبول، به قول ما بوشهریها مرواتون همهی سال!
پن : شهادت امام حسین (علیهالسلام) و عاشورای حسینی تسلیت.
شنبه ۱۶ شهریور ۹۸
در طول این چندسال فراز و فرودهای زیادی را همراهم گذرانده، شبهایی همراهم گریسته، صبحهایی با لبخندم خندیده و عصرهایی خسته و دلگیر به غروب غمانگیز خلیج چشم دوخته است ؛ غر و نقهایم از گرمای تابستان را شنیده و لذت عصرهای پاییز و شبهای زمستان را همپایم چشیده!
از نوشتههای خامِ خامِ خام تا خامِ خامِ امروز ، از پرشین تا بلاگفا و بیان ؛ رفیق همیشگی شاید پیراهنش را تعویض کرده اما رفاقتش همچنان محکم باقیست ...
سرت سلامت و نفسهای سردت گرم رفیق گرمابه و گلستانمان :)
سه شنبه ۵ شهریور ۹۸
چشمهایم را باز میکنم ، صدای جیک جیک گنجشکها از شاخهی انار کنار پنجره به گوش میرسد، پردهی سفید پنجره با نوازشهای باد به کناری رفته و نور سپید صبحگاهی اتاق را تسخیر کرده است، کش و قوسی به تنم داده و رو به پنجره میچرخم ، بوی بهارنارنج کنارِ در تا طبقهی دوم خانه صعود کرده است، صدای موسیقی ملایم شاخهها و جیکجیک گنجشکهای دیوانهی روی شاخه صبحم را روشنتر میکند ...
همین ! همین چند خط بالا تنها تصویریست که مدتهاست در ذهنم رژه میرود، تصویری که هر روز از همین نقطه آغاز میشود و گاهی تا کمی بیشتر از چند خطی که نوشتم ، یعنی تا خوردن یک فنجان شیر قهوه، آماده شدن برای یک روز کاری ، حتی گاهی تا عصری که در تراس نشسته و پاهایم را از بین نردهها به سمت جنگلِ پایین آویزان کردهام هم ادامه پیدا میکند!
حالا مدتهاست که خودم را بهتر میشناسم، با شخصیت انزواطلب درونم کنار آمدهام و باور کردهام که دخترک جمع دوستِ من فیلمی به کارگردانی خودم بوده است اما فرشتهی واقعی همان است که از اتاقهای شلوغ خانه یا مراسمات شلوغ خانوادگی به اتاقی خلوت یا میز ساکت روبروی پنجرهی کتابخانه پناه میبرد، همان که موقع تنهایی شاید کمی دلش برای جمع آدمهای دور و برش تنگ شود حتی گاهی اشکی هم بریزد اما آرامش را میان تنهایی پیدا میکند، در شلوغی آدمها دلش یک گوشهی دنج برای خلوت کردن میخواهد و یک موسیقی بیکلام و بافتن رویاهای آینده!
بزرگتر شدهام، حالا میدانم دخترک انزوا طلب درونم که سالها با وجودش مبارزه کرده بودم، فرشتهای که یک روز در راهروی دبستان شاید هم راهنماییام تنهایش گذاشته بودم خودِ من بودم؛ دختر جوانی که حالا فقط میخواهد از آدمها فاصله بگیرد، سکوت و تنهایی را به هر چیزی ترجیح میدهد و خدا میداند که تحمل شلوغی و آشفتگیهای اطرافش چه بلایی بر سر روحش میآورد. شاید برایتان عجیب باشد ولی دلش زندگی کردن در کارتونهای کودکیاش را میخواهد، تک و تنها وسط یک جنگل ، بدون هیچ انسانی!
حتی حالا که بیشتر دقت میکنم میبینم هیچوقت صحنهی آخر هیچ یک از رویاهایم هم دو نفره نبوده است، من همیشه تنهایی را به رویاهایم راه دادهام و آرامترین لحظهها را تک و تنها متصور شدهام ؛ تنهایی با من عجین شده است.
آشفتگی ذهنم به روحم فشار آورده و ناتوانش کرده است، میخواهم چشمهایم را ببندم، روی یک کاغذ تمام محتویات ذهنم را بنویسم، رویاهایم را با خودکار سیاه پررنگتر کنم و وقتی که چشم باز میکنم همه چیز رنگ واقعیت گرفته باشد، همین!
پن: ذهنم آشفته است، تعادل ندارم، مدتهاست که ذهنم رو خالی نکرده بودم.
و ... دلم برای نوشتن تنگ شده بود.
جمعه ۱ شهریور ۹۸
سه شنبه ۲۹ مرداد ۹۸
چهارشنبه ۲۳ مرداد ۹۸
دوشنبه ۱۴ مرداد ۹۸
نوشتم و نوشتم و نوشتم، مثل تمام روزهای دیگری که نوشتم بلکه بتوانم چند خطی از شرح حال این روزهایم را برایتان بگویم اما ... اما افسوس که تمام نوشتههایم ناتمام ماند ، انگار که سکوتی بر من حاکم شده است که نمیتوانم با هیچ نیرویی از دستش رهایی یابم، شاید هم این روزها تمام من خواهان همین سکوت است ... نمیدانم، هر چه که هست درونم آشوب است و بیرونم میل به سکوت ... بگذریم !
شما از احوالاتتان بگویید، این روزهایتان چطور میگذرد ، یا به قول زنگ انشاء " تابستان خود را چگونه میگذرانید؟ " :)
+ غبار غم برود ، حال خوش شود ...
++ نمیدونم چرا از تغییرات صفحهی نوشتن مطلب خوشم نیومد!
دوشنبه ۳۱ تیر ۹۸
چند روزیست که مرشد و مارگاریتای میخائیل بولگاکف را به اتمام رساندهام؛ رمانی که در ابتدا تیراژ بالا، تعریف و تمجیدها و شهرتش باعث جذابیت آن، و مقدمه و نقدهای مختلف کتاب که تکیه بر عبارت "رمان فلسفی و اجتماعی" دارد کنجکاویام را برانگیخت اما در ادامه نثر و داستان قوی ، توصیفات بهجا، پیوستگی داستانها و از همه مهمتر تعلیقهایی که مخاطب را تا فصول انتهایی کتاب مشتاق و کنجکاو نگه میدارد عوامل کشش آن بود.
کتاب با روایت قرار بزدومنی شاعر و برلیوزِ سردبیر در یکی از خیابانهای مسکو و حضور میهمان خارجی غریبهای به نام ولند آغاز میشود، و در ادامه روایتگر سه داستان موازی شامل "حضور شیطان در مسکو _ عشق مرشد و مارگاریتا _ ماجرای پیلاطس و تصلیب حضرت مسیح" است که کمکم و با پیش رفتن کتاب رشتههای اتصال ماجراها پررنگتر شده و در بخشهای انتهایی هر سه ماجرا با هم پیوند میخورد.
شخصیت جالب ابلیسِ کتاب را میتوان نوعی خرق عادت دانست که باورهای مخاطب را به چالش میکشد و همانند تضمین ابتدای کتاب تا انتهای داستان او را درگیر پارادوکس ابلیسِ داستان و ابلیس حقیقی تعریف شده در ذهنش میکند.
سرانجام بازگو کیستی؟ ای قدرتی که به خدمتش کمر بستهام! قدرتی که همواره خواهان شر است اما همیشه عمل خیر میکند.
فاوست
مرشد و مارگاریتا نوعی اعتراض، و تصویرگر شرایط اجتماعی مسکو در زمان بولگاکف است که در عین سورئال بودن بخشهای رئالش را به رخ میکشد؛ و اشارهی مترجم به شباهت زیاد زندگی نویسنده با مرشد بُعد اجتماعی کتاب را پررنگتر میکند.
《ولند که دهانش به لبخندی مچاله میشد جواب داد :"پس متاسفم که باید خودت را با واقعیت سلامت حال من وفق بدهی. همین که سر و کلهات بر این پشت بام پیدا شد ، مسخره بازی را شروع کردی ، از لحن صحبتت فهمیدم، طوری صحبت میکردی که انگار وجود اهرمن و ظلمت را منکری، فکرش را بکن ؛اگر اهرمن نمیبود ، کار خیر شما چه فایده ای میداشت و بدون سایه دنیا چه شکلی پیدا میکرد؟ مردم و چیزها سایه دارند، مثلا این شمیشیر من است، در عین حال موجودات زنده و درختها هم سایه دارند ... آیا میخواهی زمین را از همهی درختها؛ از همهی موجودات پاک کنی تا آرزویت برای دیدار نور مطلق تحقق یابد؟ خیلی احمقی."》
مرشد و مارگریتا _ میخائیل بولگاکف
+ خوندن مرشد و مارگاریتا رو در این تابستون بهتون پیشنهاد میکنم :)
باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!
همهی چلچلهها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیهی جشن اقاقیها را
گل به دامن کرده است!
باز کن پنجرهها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینهی گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها
جشن میگیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را
و بهاران را باور کن...
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!
همهی چلچلهها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیهی جشن اقاقیها را
گل به دامن کرده است!
باز کن پنجرهها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینهی گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها
جشن میگیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را
و بهاران را باور کن...
کلمات کلیدی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آرشیو مطالب
-
مهر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
مرداد ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۴ ( ۴ )
نویسندگان
پیوندها