يكشنبه ۲۲ ارديبهشت ۹۸

خستهام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


معشوق پاییزی من!
سلام!
حال که این نامه را میخوانی هنوز بوی آشرشته در فضای کلبه پراکنده است و حتی بوی گلدانِ یاس روی میز هم نتوانسته است عطر خوش آشرشته را دور کند!
بعد از پخت آش با ظرف کوچکی میان گلها و درخت گیلاس حیاط رفته و در کنار موسیقی لذت بخش گنجشکها آشرشتهای که طعم دوری میان عدس و لوبیاهایش حس میشد را مزه کردم؛ راستش را بخواهی چند سالی بود که دست و دلم به پختن آش نمیرفت، خاطرات شبهای زمستانی و کاسههای داغ آش وسط خیابان کلافهام میکرد ، میان هر قاشق تلخی دوریات در دلم میپیچید ، رشتهها مزهی دلتنگی میداد و نعناها بوی نبودنت را در کلبه میپراکند، حال اما که بعد از سالها شهامت پخت دوبارهی آش را به دست آوردهام کاش میشد ظرفی هم برای تو میفرستادم ، برای تویی که لبخندت در لذت آشرشته جاریست ، برای تویی که تمام زیباییهای دنیا را جور دیگری برایم معنا میبخشی!
بعد از خوردن آش و قدم زدن بین گلهای کوچک باغچه حالا با فنجان چای روبروی درِ چوبی کلبه نشستهام، مثل همیشه برایت شعر میخوانم و تو را در کنارم میبینم ؛ میدانی عشق چیز عجیبیست، هر ثانیه از خاطراتت را سالهاست که در لحظههایم منعکس میکند!
ای کاش میتوانستم دستت را بگیرم و از میان ورقهای خاطرات بیرون بکشم، فقط چند لحظه بودنت میتواند قرن جدیدی را در خاطراتم رقم بزند ؛ اما افسوس که زندگی همیشه شبیه قهوهی چشمان تو زیبا نیست!
معشوق پاییزی من!
در ابتدای روزهای زیبای ماه مه ، یک اردیبهشتِ بهشتی ، یک اردیبهشت پر از خندههای بهشتیت را آرزو میکنم!
+ جز کوی تو دل را نبود منزل دیگر ... گیریم که بود کوی دگر ، کو دلِ دیگر؟!
پن : نامههای پنجشنبه [۵]
الف) من از سالاد الویه بدم میآید، البته بد آمدن فعل مناسبی نیست بهتر است بگویم متنفرم!
اولین باری که الویه خوردم را به خاطر دارم، دقیقا چند دقیقه بعد از آن سرم را تا انتها در روشویی فرو کرده و محتویات معدهام را خالی میکردم.
چند ساله بعد فاطمه یک نان باگت را به سمتم گرفت و گفت "مامانم الویه درست کرده بود، گفتم برای تو و سکینه هم بیارم" هر چه اصرار کردم که من نه تنها الویه نمیخورم که از ریخت و قیافهی نحسش هم بیزارم قبول نکرد، الویه را به خانه اوردم و قبل از اینکه آن را به خواهرم بدهم به اجبار یک قاشق از آن را خوردم... دوباره چند دقیقه بعد کنار حوض گوشهی حیاط نشسته بودم!
البته این پایان ماجرا نبود، یکبار دیگر هم همین ماجرا تکرار شد و از آن روز متوجه شدم که الویه میتواند تندیس تنفر برانگیزترین غذایی که میشناسم را ، هم برای ریخت و قیافهی نکبتش و هم مزهی افتضاحش، دریافت کند.
ب) تنها یکبار سالاد ماکارونی خورده بودم ؛ علاوه بر اینکه خیلی از مزهاش خوشم نیامده بود بخاطر شباهت ناچیزش به سالاد الویه تصمیم گرفتم دیگر هرگز امتحانش نکنم.
نیمه شب بود و من خسته از کتاب و گرسنه در اشپزخانه به دنبال غذا میگشتم، وقتی چیز به درد بخوری پیدا نکرده و حوصلهی آشپزی را هم ابدا نداشتم به سمت یخچال رفتم، یک ظرف سالاد ماکارونی از شام مانده بود، گرسنه بودم ، ظرف را برداشته و شروع به خوردن کردم، خوشمزه بود ، دقیقتر که نگاهش کردم هیچ شباهتی به آن الویهی منحوس هم نداشت، فهمیدم که سالاد ماکارونیِ آنروز فقط بد درست شده بود و شباهت اندکش به الویه هم نمیتواند دلیل بر بد بودنش باشد؛ من حالا مدتهاست که سالاد ماکارونی را نه تنها میخورم که گهگاهی خودم هم درست میکنم!
+ گفتنیهایم را گفتم ، برای کوتاه کردن مطلب تعمیمهایش بماند با شما :)