جمعه ۲۵ خرداد ۹۷
جمعه ۲۵ خرداد ۹۷
پنجشنبه ۲۴ خرداد ۹۷
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست ...
+ احتمالا این سحر آخرین دانه از دانههای تسبیح رمضان باشد،آخرین فرصت وصال به اوج آسمان رمضان!
امشب یک گوشهی خلوت عاشقانهیتان با خدا، میان یارب یاربهای نمناکتان، اگر شد یادی هم از ما ملتمسان دعا کنید! اینجا دلهای مضطری حاجاتشان را دخیل دعاهایتان بستهاند.
++ در قنوت نمازمان آمین گوی دعاهای هم باشیم، یقیناً دعا اثر دارد!
پن: اللهُمَّ رَبَّ شَهرِ رَمَضان ...
دوشنبه ۲۱ خرداد ۹۷
يكشنبه ۲۰ خرداد ۹۷
همین چند روز پیش برای معاینهی چشم راهی مطب چشمپزشک شدم،در حالی که خودم مطمئن بودم چشمانم ضعیف شده است در کمال تعجب شمارهیشان هیچ تغییری نکرده بود، با دو قطره نسخهام را پیچید و خیالم را راحت کرد؛ داشتم به این فکر میکردم که ای کاش میشد قطرهای هم برای کنار رفتن هالهی مقابل چشمانمان و شناختن آدمها تجویز میکردند تا بعد از سالها اطمینان و اعتماد در بزنگاه حساس زندگی پشتمان خالی نمیشد،شناختنهای ،به خیال خود، کاملمان تَرَک بر نمیداشت و شیشهی اعتمادمان نمیشکست!
کاش قطرهای هم برای کنار رفتن حجاب مقابل چشمانمان بود تا سیاهی دستانِ سفید زیرِ در را میدیدیم و خیالمان از بابت گرگها راحت میشد!
چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷
حدود بیست سال پیش،یه سحر عین سحرِ صبح فردا، البته تو دل زمستون و شرشر بارون، تبعید شدم از آسمون به دل زمین، از بغل خدا به وسط آدمها!
حالا نشستم و رو همین حساب کولی بازی در میارم، لج کردم که آی خدایا من کادو میخوام! چی؟ دلم معجزه میخواد، یه معجزه که دوباره دلم رو احیا کنه، که نفس بده به زندگیم! روزگارم شده مثل خط خطیهایی که یه بچهی سه ساله کشیده،همونقدر گره خورده و نامنظم و پیچ در پیچ، همون قدر اعصاب خرد کن!
دلم یه دعای از ته دل میخواد، از اونا که مطمئنی اجابت میشه،از کی؟ از خودِ خودِ خدا! زیاده؟ نه والا!
+ وسط شب شهادت و شب قدر اومدم، دعا کنید اخرش هم از علی برسم به خدای علی!
++ تک خور نیستم! دعا کردم، به یاد همتون بودم، تکبهتک اسمتون رو بردم، خلاصه تا اخر ۹۷ هر کدومتون حاجت گرفتید بدونید نتیجهی فرازهای جوشنیه که من براتون خوندم:| حالا بیاید صادقانه اعتراف کنید که کیا به یاد من بودن؟:)
+++ اگه احیانا دیشب به یادم بودید دلیل نمیشه شب ۲۳ منو فراموش کنیدها،روی دعاهای شب بیست و سومتون حساب ویژه باز کردم:)
++++ من مَلَک بودم و فردوس برین جایم بود ؛آدم آورد در این دیر خراب آبادم
***
+++++ داشتیم ماه عسل میدیدیم، هر کاری میکنم تو ذهنم نمیگنجه چطوری دوتا پسر ۱۵ ساله اینقدر راحت کلاه سرشون رفته؟! ۱۵سال دیگه خیلی هم سن کمی نیست واقعا! (اخ که چقدر امشب حرص خوردم)
از امروز اگه ببینم کسی میگه سن ازدواج پسرها باید بیاد به ۱۸،۱۹ سال برسه من میدونم و اون!
سه شنبه ۱۵ خرداد ۹۷
يكشنبه ۱۳ خرداد ۹۷
جمعه ۱۱ خرداد ۹۷
پنجشنبه ۱۰ خرداد ۹۷
خسته و کوفته با تنی که از فرط خستگی و عرق نایی نداشت راهی خانه شدم،به درِ حیاط که رسیدم صدای اذان گفتن مش قاسم از گلدستهی مسجد محل بلند شد. به یکی از پشتیهای رنگ و رو رفتهی اتاق تکیه داده و آخیشِ بلندی سر دادم،تیلیتِ ماست و مَنگَک و نونِ تیری را تا آخرین لقمه خوردم و وقتی خیالم از بابت قار و قورهای شکم راحت شد روی تکه حصیر پهن شدهی گوشهی اتاق دراز کشیدم و طبق معمول با صدای بلند گفتم:"ننه تا وقتی صبح او رحیمِ خیرِکار نَکِرده درِ سرایِ از جاش در نَوُردِه بُنگِ مُو نَدیها"و طبق معمول هم ننه همان جوابهای همیشگی را داد که"پَ نمازِ صبح چه؟ خیر ندیده پِ ای چه روزهایه که دو رکعت نماز هم به او کمرت نیزَنی؟" و غرغر کنان رفت و صدایش قطع شد، به ده دقیقه نکشیده هفتمین پادشاه از چهارمین سلسلهی خوابانیان را هم دیده بودم؛ ساعت حدود چهار صبح بود که باز صدای"خداوندا تو ستاری،همه خوابن تو بیداری..."مَمَد دُم دُمی و دمام بیدارم کرد،بساط هر شبش بود، صدبار گفته بودم نزدیک خانهی ما که شدی بِبُر آن صدای نخراشیدهات را اما حرف به گوشش نمیرفت که نمیرفت،با خشم نشستم و چهارتا فحش بارِ خودش و آن رسول دمامیِ بیریخت کردم،باز دراز کشیدم و هی از این پهلو به آن پهلو شدم اما دریغ، وسطِ همین گیر و دار خوابیدن بودم که فکری به سرم زد،بلند شدم، چادر سیاه ننه را از گنجهی گوشهی اتاق برداشتم و زدم بیرون، ردِ صدا را گرفتم تا رسیدم به اولِ محلهی دهدشتی، پشت دیوارِ کوتاه خانهی سید مجتبی پنهان شدم،صدای پایشان را که شنیدم چادر سیاه ننه را انداختم روی سرم،همزمان پریدم بیرون و با صدایی که تلاش میکردم کلفتتر و بمترش کنم فریاد زدم"بِ جِی ثواب میخوام امشو کبابت کُنُم،پِ سیچه نینی تیله جنلُم(جنهایم) بخوسِن مَمَد دُم دُمی؟"و همزمان هم قدمی جلو رفتم که ناگهان متوجه شدم خبری از ممد دُم دُمی نیست! نرِ غولی با نیم متر سبیل و لباس و صورتی سیاه روبهرویم ایستاده و چشمان سفیدش از حدقه بیرون زده بود، داد کشیدم،پاچههای شلوار کردیام را بالا گرفتم و دویدم، انگار جنِ محترم هم تازه به خودش آمده بود، او هم فریادی کشید و راهِ آن طرفی را پی گرفت. تا رسیدم به خانه رنگ به رخساره نداشتم،ننه تویِ طارمه ایستاده بود و مدام میپرسید:"پِ چِت شده اکبر؟سیچه چیشات عین ازرق شامی شده؟"جوابش را ندادم، چپیدم توی خانه و تا صبح چشم روی هم نگذاشتم!
صبح رحیم آمد،مثل همیشه وحشیانه در را میکوبید، رفتم روبهرویش ایستادم و گفتم:"هو! چِته رحیم؟ ارثِ بواته که ایطوری میزَنیش؟ چهارتا خشت خونه داریم او هم تو بُرُمبَنشها (رُمبیدَن:خراب شدن)" دیدم نه، رحیم نه میخندد و نه اخم میکند،گفت:"بیو بریم اکبر که دِ گندمها خشک شدنه" با هم راهی شدیم، تمام طول مسیر حرف تا سرِ زبان رحیم بالا میآمد اما بیرون نه، آخر طاقتم طاق شد"خو دِ بنال بینُم چه میخوای بگی که هی تا نوک زبونت میا و باز میدیش دُمَن(دومن:پایین)"، اِته پتهای کرد و گفت "اکبر مو دوش جن دیدُم"! به خودم لرزیدم،نکند رحیم هم در کوچه بوده و من را موقع آن فرار ننگین دیده باشد!
_جن؟!کجا دیدی؟
_دوش، نزدیک اذون صبح، اول محلهی دهدشتی!
دیگر مطمئن شدم که آبرویم پاک رفته و ابهتم پیش رحیم خرد شده،حالا هم حتما میخواهد با ایما و اشاره نیش و کنایه بزند و مسخره کند، اما باز هم خویشتن داری کردم.
_خا! تو او وقت شو تو محلهی دهدشتی چه میکِردی؟
_[دوباره اِته پتهای کرد]هیچی سحری زیاد خورده بیدُم میخواستُم قدم بزنُم، اول دهدشتی که رسیدُم یه دفعه از پشت دیوار سِی مجتبی یه چی سیاهی در اومد و گو"ممد دُم دُمی سیچه نینی تیله جنلُم بخوسِن؟"
یک لحظه جا خوردم ولی بعد شستم خبردار شد که آن سیاهِ بد ترکیب جن نبوده، رحیم بوده که عینِ من دلِ خوشی از مراسم "دُم دُم سحری" ندارد و از بخت بد دقیقا همان شب تصمیم می گیرد سر به سر ممد دُم دُمی و رسول دمامی بگذارد،همان طور که حرص میخوردم با خودم گفتم "بیا اینم عاقبتِ درسِ عبرت دادنِ ما" اما بعد نفس راحتی کشیدم،بادی به غبغب انداختم و گفتم: "خاکِ سرت! سی تونَم میگِن مرد؟ آخه مِی(مگه) جن هم ترس داره؟! "
+ این متن را برای چالش سخنسرا نوشتم:)
++ دُم دُم سحری یکی از آیینهای قدیمی مردم استان بوشهر در ماه رمضان است :)
سه شنبه ۸ خرداد ۹۷
روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!
همهی چلچلهها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیهی جشن اقاقیها را
گل به دامن کرده است!
باز کن پنجرهها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینهی گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها
جشن میگیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را
و بهاران را باور کن...
-
مهر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
مرداد ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۴ ( ۴ )