سه شنبه ۲۰ تیر ۹۶
سه شنبه ۲۰ تیر ۹۶
دوشنبه ۱۹ تیر ۹۶
جمعه ۱۶ تیر ۹۶
از طرف آقای روزمرگی به چالش مساحت زیست دعوت شدم.
چندین روز فکر کردم که ببینم به جز خانواده چه چیزهایی عضو اصلی مساحت زیستم به حساب میان؛ با وجود این که تو زمان ها و شرایط مختلف مساحت زیست هر کس تغییر میکنه اما بالاخره موفق شدم چند مورد که همیشه ثابت بودن رو پیدا کنم.
شعر(دفتر شعر) ؛ نوشتن(قلم) ؛ موبایل و هندزفی
مزار دو شهید گمنام شهرمون با منظره ی زیبای رو به دریاش که آرامگاه من به حساب میان
+ تمام دنبال کننده های وبم رو به چالش"مساحت زیست"دعوت میکنم:)
پنجشنبه ۱۵ تیر ۹۶
پ ن : نه از یه سال دیگه پشت کنکور میترسم و نه از روزهای پیش رو؛ برعکس تجربه های این یک سال خیلی قوی ترم کرد و خیلی چیزها رو یادم داد اما... تنها استرسم موقعیه که فکر میکنم اگه یه سال دیگه(شاید بشه گفت برای اولین بار به طور جدی)بخوام برای ارزوهام بجنگم تحمل متلک های بقیه چقدر برام سخته؛ دعا کنید رتبه ام حداقل در حد حفظ ابرو بشه:))
پ ن: دعای شما سرمایه ماست(بانک فرشته ایران :)) )
جمعه ۹ تیر ۹۶
چهارشنبه ۷ تیر ۹۶
ما هم قسم خون شقایق شده ایم ... ما دست به دامان حقایق شده ایم
روزی که به شهر ما شهید آوردند ... والله قسم دوباره عاشق شده ایم
+ نه ملیتش، نه شکل و چهره اش، نه آداب و رسومش؛ هیچ کدام شبیه ما نبود اما ... عشق علی...امان از عشق علی که خط میکشد بر هر تفاوتی.
شهادتت مبارک مَرد!
+ در این گرمای طاقت فرسا تمام شهر آمده بودند؛ امروز باور کردم عشق مرز ندارد.
سه شنبه ۶ تیر ۹۶
شنبه ۳ تیر ۹۶
دو،سه روز پیش وقتی مشغول کمک به خواهرم بودم، پایه ی صندلی لیز خورد و از روی کابینت به شدت به زمین خوردم،حاصلش شد یک کبودی و زخم روی پای راست و ضربه خوردن آرنج چپ؛ به همین دلیل این چند روز نمی توانستم سجده و تشهد نماز را درست به جا بیاورم، امروز اما اتفاقی با دیدن حالات خودم به یاد حرفی که مدت ها پیش زده بودم افتادم:"وقتی اونهایی که نشسته نماز میخونن یا کسایی که موقع نماز پاشون رو دراز میکنن میبینم یه حسی بهم دست میده،حسی که ازش خوشم نمیاد"
می نشینم و فکر میکنم به سایر اتفاقات اطرافمان،گاهی بدون این که حتی سعی کنیم شرایط و احوالات دیگران را درک کنیم و توصیف درستی از روزگار و احوال آنها داشته باشیم،بر مسند قضاوت می نشینیم و حکم میکنیم و حتی ثانیه ای به ذهنمان خطور نمی کند شاید روزی در گردش روزگار ، ما در چنین شرایطی باشیم، غافل از اینکه دنیا در کمین است تا ما را درست در همان نقطه قضاوت قرار دهد.
به خاطر بسپاریم که هرگاه تصمیم گرفتیم کسی را قضاوت کنیم اول سعی کنیم چند روزی را با کفشهای او راه برویم ، بعد بخاطر شیوه ی راه رفتنش او را مواخذه کنیم.
سه شنبه ۳۰ خرداد ۹۶
دیروز روی دیوار کنار بانک، اعلامیه ی یک جوان ۲۴،۲۵ ساله توجهم را جلب کرد، برادرم ایستاده بود و به آن نگاه میکرد، پرسیدم:
_ این همون رفیقته که داشتی در موردش حرف میزدی؟
+آره
_خدا رحمتش کنه، تصادف کرده؟
+ نه، خودکشی کرده!
تمام مسیر و حتی چند ساعت بعد را به آن جوان فکر میکردم.
۵،۶ سال پیش وقتی خبر خودکشی" م"، پسر نوجوان یکی از دوستان خانوادگی، را شنیدم با وجود اینکه فقط یک یا دو بار او را دیده بودم اما چندین روز حال بدی داشتم.
نمیدانم چه اتفاقی می افتد که میتواند یک جوان را تا این حد به ورطه ی پوچی برساند، اما میدانم لبریز از درد شدن و از دست دادن تاب و تحمل دردیست سخت که وصفش در کلمات نمی گنجد؛ با این وجود و فارغ از قضاوت فکر میکنم آستانه ی تحمل انسان ها هم رو به رکود است، این که جوانی بخاطر دعوای خانوادگی، مشکلات مالی یا شکست عشقی و ... از جان و آرزوهای شیرین خود بگذرد و خود را اسیر پنجه های مرگ کند یعنی رسیدن به چیزی پایین تر از صفر مطلق، اما فکر میکنم مرگ از دست دادن نفس نیست، مرگ و باخت اصلی همان زمان رسیدن به پوچی و از دست دادن باورها، آرزوها و اعتقادات است، آن زمان که هیچ چیزی را شایسته ی ماندن و جنگیدن نمی دانی و رفتنی اختیاری و سرانجامی زهر را به بودنی تلخ ترجیح میدی.
حالا دوباره لیست انواع خودکشی های این چند سال از سیانور گرفته تا حلق آویز کردن و گلوله در ذهنم مرور میشود؛ چه چیزی میتواند سقوط را به انتخاب یک انسان مبدل کند؟؟
جمعه ۲۶ خرداد ۹۶

روز میلاد اقاقیها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!
همهی چلچلهها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیهی جشن اقاقیها را
گل به دامن کرده است!
باز کن پنجرهها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست
توی تاریکی شبهای بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینهی گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچهی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقیها
جشن میگیرد!
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجرهها را
و بهاران را باور کن...
-
دی ۱۴۰۳ ( ۲ )
-
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
مرداد ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۲ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۶ )
-
مرداد ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
آبان ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۵ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۸ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱۴ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۹ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۸ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۷ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۶ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
تیر ۱۳۹۷ ( ۱۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۱۴ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۸ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۱۱ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱۵ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱۴ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۲ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۷ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۳ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۲ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۳ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
-
شهریور ۱۳۹۴ ( ۴ )